- Jan
- 956
- 3,349
- مدالها
- 2
رمان آغوش حسرت
معرفی کتاب آغوش حسرت
چه اتفاقاتی ممکن است باعث شود همهی فکر و ذکر یک نفر به انتقام مشغول شود؟ پریسا یاسایی در کتاب آغوش حسرت، که رمانی هیجانانگیز و عاشقانه است، داستان زندگی آرتین پناهی را تعریف میکند؛ پسری که در زندگی رنگ آرامش را ندیده است، اما چه کسی میداند که زندگی برای او چه نقشهای کشیده؟
دربارهی کتاب آغوش حسرت
کمتر پیش میآید که زندگی، بر وفق مراد ما بچرخد؛ این موضوع بیشک برای آرتین پناهی نیز صدق میکند. او از کودکی با مشکلات زیادی روبهرو شده بود؛ از وقتی زندگیاش به خاطر خ*یانت مادر دگرگون شد، تا هنگامی که ناپدریاش او را تحت سلطهی خود گرفت و زندگی را به کام او تلخ کرد. حالا تمام فکر و ذکر آرتین، انتقام گرفتن است. اما از چه کسی؟ چگونه؟
کتاب آغوش حسرت، داستان زندگی آرتین، این شخصیت تیرهبخت است؛ کسی که در میانهی تمام این مشکلات، دو دختر سر راهش قرار میگیرند و باعث میشوند که همه چیز در زندگی او تغییر کند.
آرتین که خود را گرفتار و تسلیم در برابر عشق میبیند، از خود میپرسد: آیا گناه من بود؟ اما همواره منتظر پاسخی است که او را دلداری دهد و بگوید هیچ گناهی نکرده است...
کتاب آغوش حسرت مناسب چه کسانی است؟
رمان آغوش حسرت برای تمام کسانی که به خواندن رمانهای ایرانی، به ویژه در ژانر عاشقانه و معمایی علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
در بخشی از کتاب آغوش حسرت میخوانیم
به سرعت از جام پریدم و به سمت در هجوم آوردم. استرس شدیدی به دلم چنگ زد. نکنه کسی رو کشتن؟ و ما هم توی خونهی یه غریبه شاهد مرگ یه آدم باشیم؟! به محض باز کردنِ در، صدای بلند کسی اومد:
- تو هیچی نیستی! هیچ حقی نداری کثافت...! فهمیدی...؟
موهای تنم خبردار ایستادند! چه خبر بود؟ حالا چهکار باید میکردم؟ صدا از داخل یکی از اتاقها میاومد. آروم در رو بستم و دوباره به سمت ستاره چرخیدم. کف دستم رو روی قفسهی سی*ن*هام گذاشتم و تپشهای محکم قلبم رو احساس کردم. نفس تندی کشیدم و با وحشت به ستاره چشم دوختم:
- چیکار کنیم...؟
با پریشونی به سمتم اومد و لب پایینش رو دندون گرفت:
- از این جا بریم.
از جلوی در کنار رفتم:
- فکر کنم کُشتِش!
بیتوجه به حرفم، با احتیاط گوشهی در رو باز کرد و سرک کشید. با نفس عمیقی من هم سر بیرون بردم و نگاهی انداختم. اینبار چشمم افتاد به همون زن میانسالی که یکم پیش اومد و آرتین رو صدا زد. وسط پذیرایی ایستاده بود و با تلفن بیسیم خونه، شماره میگرفت. جسورانه در رو باز کردم و قدمی به سمتش برداشتم. به ظاهرش که نمیاومد آدم بدی باشه؛ پس شاید میتونست کمکمون کنه! نیم نگاهی به من انداخت و سپس با استرس آشکاری خطاب به فرد پشت خط گفت:
- الو پسرم... کجا موندی پس...؟ عجله کن!
معرفی کتاب آغوش حسرت
چه اتفاقاتی ممکن است باعث شود همهی فکر و ذکر یک نفر به انتقام مشغول شود؟ پریسا یاسایی در کتاب آغوش حسرت، که رمانی هیجانانگیز و عاشقانه است، داستان زندگی آرتین پناهی را تعریف میکند؛ پسری که در زندگی رنگ آرامش را ندیده است، اما چه کسی میداند که زندگی برای او چه نقشهای کشیده؟
دربارهی کتاب آغوش حسرت
کمتر پیش میآید که زندگی، بر وفق مراد ما بچرخد؛ این موضوع بیشک برای آرتین پناهی نیز صدق میکند. او از کودکی با مشکلات زیادی روبهرو شده بود؛ از وقتی زندگیاش به خاطر خ*یانت مادر دگرگون شد، تا هنگامی که ناپدریاش او را تحت سلطهی خود گرفت و زندگی را به کام او تلخ کرد. حالا تمام فکر و ذکر آرتین، انتقام گرفتن است. اما از چه کسی؟ چگونه؟
کتاب آغوش حسرت، داستان زندگی آرتین، این شخصیت تیرهبخت است؛ کسی که در میانهی تمام این مشکلات، دو دختر سر راهش قرار میگیرند و باعث میشوند که همه چیز در زندگی او تغییر کند.
آرتین که خود را گرفتار و تسلیم در برابر عشق میبیند، از خود میپرسد: آیا گناه من بود؟ اما همواره منتظر پاسخی است که او را دلداری دهد و بگوید هیچ گناهی نکرده است...
کتاب آغوش حسرت مناسب چه کسانی است؟
رمان آغوش حسرت برای تمام کسانی که به خواندن رمانهای ایرانی، به ویژه در ژانر عاشقانه و معمایی علاقه دارند، جذاب خواهد بود.
در بخشی از کتاب آغوش حسرت میخوانیم
به سرعت از جام پریدم و به سمت در هجوم آوردم. استرس شدیدی به دلم چنگ زد. نکنه کسی رو کشتن؟ و ما هم توی خونهی یه غریبه شاهد مرگ یه آدم باشیم؟! به محض باز کردنِ در، صدای بلند کسی اومد:
- تو هیچی نیستی! هیچ حقی نداری کثافت...! فهمیدی...؟
موهای تنم خبردار ایستادند! چه خبر بود؟ حالا چهکار باید میکردم؟ صدا از داخل یکی از اتاقها میاومد. آروم در رو بستم و دوباره به سمت ستاره چرخیدم. کف دستم رو روی قفسهی سی*ن*هام گذاشتم و تپشهای محکم قلبم رو احساس کردم. نفس تندی کشیدم و با وحشت به ستاره چشم دوختم:
- چیکار کنیم...؟
با پریشونی به سمتم اومد و لب پایینش رو دندون گرفت:
- از این جا بریم.
از جلوی در کنار رفتم:
- فکر کنم کُشتِش!
بیتوجه به حرفم، با احتیاط گوشهی در رو باز کرد و سرک کشید. با نفس عمیقی من هم سر بیرون بردم و نگاهی انداختم. اینبار چشمم افتاد به همون زن میانسالی که یکم پیش اومد و آرتین رو صدا زد. وسط پذیرایی ایستاده بود و با تلفن بیسیم خونه، شماره میگرفت. جسورانه در رو باز کردم و قدمی به سمتش برداشتم. به ظاهرش که نمیاومد آدم بدی باشه؛ پس شاید میتونست کمکمون کنه! نیم نگاهی به من انداخت و سپس با استرس آشکاری خطاب به فرد پشت خط گفت:
- الو پسرم... کجا موندی پس...؟ عجله کن!