جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آلگورا] اثر «سلاله کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Solaleh با نام [آلگورا] اثر «سلاله کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 258 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آلگورا] اثر «سلاله کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Solaleh
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Solaleh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
10
مدال‌ها
1
نام رمان: آلگورا
نویسنده: Solaleh
ژانر: عاشقانه، فانتزی، مافیایی
عضو گپ نظارت: S.O.V(4)
خلاصه: داستان در مورد یک دختر به اسم آلگورا هست، اون از خانواده الف هاست و به دلیل اشتباه بزرگی کرده تبدیل شده به یه غول چراغ جادو، اون باید سه تا از آرزو انسان ها رو برآورده کنه، اون باید کسی رو پیدا کنه که با یک آرزو او را آزاد کنه ولی هیچکس پیدا نمیشه که این کار رو انجام بده تا اینکه یک روز...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,241
3,453
مدال‌ها
5
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه


پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Solaleh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
10
مدال‌ها
1
پارت ۱

«برایان»
یه روز آفتابی بود و مثل همیشه رفتم بیرون و تو بازار در حال قدم زدن بودم که یه زن پولدار رو دیدم، رفتم سمتش تا بتونم مخش رو بزنم و کیفش رو بقاپم
_ به سلام خانم خوشگله!
_ تو دیگه چی می‌خوای رعیت؟
اوه مثله اینکه از اون نچسباست
_ افتخار می‌دید با هم بریم چیزی بنوشیم؟
_ چی؟ تو چطور به خودت این اجازه رو میدی که به من درخواست بدی، از اینجا گمشو!
واه واه واه ادب صفر، شیطونه میگه... استغفرالله
_ پس می‌خوای از اینجا برم، خیله خب
بعد در یه حرکت کیفش رو گرفتم و دویدم
_ چی! کیفم، آهای دزد
بعد چند نفر دنبالم افتادن! هه اونا منو نمی‌شناسن! من برایان هستم تو دزدی و فرار، حرف اول رو من میزنم! داخل یه کوچه اشتباهی پیچیدم بعد به بن بست برخوردم، یه نگاه به پشتم انداختم و دیدم که بهم رسیدن.
_ دیگه راه فراری نداری بچه، کیفو بده بیاد
یه نیش خند صدا‌دار زدم، چند قدم جلو رفتم، بهشون یه نگاه انداختم
_ آدیوس، آقایون
بعد برگشتم و با یه حرکت از دیوار رد شدم و رفتم اونطرف دیوار و با خیال راحت تو کوچه قدم می‌زدم، گفتم که تو این کار حرف اول رو من می‌زنم. اونا هم برای گرفتن من قشنگ باید توکف بمونن! همون‌جور درحال راه رفتن بودم که یه زن دست فروش رو دیدم از صداش معلوم بود که مسنه، به وسایلش نگاه انداختم، یک ظرف چراغ قدیمی و عجیب و غریب رو دیدم؛ ولی خوشگل بود. سریع برداشتمش و به طرف خونه رفتم
_ هه! چه چیز جالبی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Solaleh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
10
مدال‌ها
1
پارت ۲

به خونه رسیدم و به اطراف یه نگاه انداختم از وقتی که مامان رفته دیگه اون شادی قبل تو خونه وجود نداره. تو این خونه من بودم و مامان و خواهرم غنچه، اون‌که ازدواج کرد و هیچ خبری دیگه ازش نشد و پدرمون هم وقتی من بچه بودم بهش تیزی زدن و مُرد! اون رفت؛ ولی طلبکاراش تمومی نداشتن. الانم که مامانم یه سرطان خطرناک داره !؛ ولی چون هزینه عملش زیاده و منم پولی ندارم که بدم، عملش عقب افتاده، بیخیال افکارم شدم و یه نگاه به اون وسیله عجیب انداختم.
_ واه واه واه، چقدر این خاکیه چطور متوجهش نشدم
یه دستمال برداشتم و تمیزش کردم که یهو یه نور بنفش اکلیلی دورم چرخید
_ یا جد سادات، این دیگه چیه؟
بعد روبه روم متوقف شد و یک دختر ظاهر شد! یه نگاهی بهش انداختم مو بلوند با ابرو قهوه ای با چشمایی سبز رنگ دماغی خوش فرم و ببینی معمولی و یه تاج رو پیشونیش بود! که وسطش لوزی بود و با یاقوت سبز داخلش! چیز عجیبی که داشت گوشاش بود، گوشاش تیز بودن! تنش هم یه بارونی کوتاه سبز بود و یه لباس معمولی مشکی.
_ تو دیگه چی چی هستی؟
_ من غول چراغ جادو هستم و میتونم ۳تا از ارزوهات رو براورده کنم
_ برگام مگه غول چراغ جادو مَرد و آبی رنگ نبود؟
_ چی! کی اینو گفته؟ هرکی گفته چرته؛
ولی مطمئنم که درست شنیدم
_ نه‌خیر چرنده
_ صبرکن ببینم مگه اصلا چهار تا آرزو نبود؟
_ نه سه تا بود.
_ نه اصلا هم اینطور نیست. از هرکی بپرسی میگه سه‌ تا بود
_ نه، غلطه از هرکی بپرسی میگه سه تا بود
_ خیله خب تو بردی ولی چهار تا بود
با عصبانیت:
_ ای بابا میگم سه تا بود
_ باشه بابا حالا عصبانی نشو.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

Solaleh

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
10
مدال‌ها
1
پارت ۳

هوم یه ایده ای دارم
_اصلا از کجا معلوم تو غول چراغ جادویی؟؟
_هستم، مگه ندیدی از تو اون چراغ اومدم بیرون
_نه ندیدم، اگه میخوای باور کنم که هستی باید یه آرزو کنم اونم نباید جزو ۳تا آرزو حساب شه
_نه قبول نیست اون ۱ آرزو حساب میشه
_آرزویی که قراره بهم ثابت کنی واقعیه حرفات یا نه
_ای بابا باشه، آرزوت چیه؟... یعنی آرزو آزمایشیت چیه؟
_خب آرزو میکنم که، یه داف پلنگ اینجا باشه
_یه چی؟
_گفتم یه داف پلنگ، آرزوم اینه
_چقدر آرزو ها این روزا عجیب شده!، خیله خب
بعد دستش رو چرخوند و از دستش همون نور بنفش رنگ اکلیلی پدیدار شد دستش رو متوقف کرد، نور بالایه سرم چرخید و رو به روم متوقف شد و بعد یه پلنگ ظاهر شد
_یا ابلفضل این دیه چیه؟!
_خب همونیه که خواستی دیگه، یه پلنگ
_بابا اسکل منظورم یه چیز دیگه بود، اینو از اینجا ببر
_یعنی میخوای آرزوت رو پس بگیری؟
_حالا هر کوفتی فقط اینجا نباشه.... وای برو اونور، واااای
با تردید_اااام، باشه... هرجور خودت مایلی
بعد همون کار رو کرد و پلنگ ناپدید شد
_آخیشششش، ببینم تو میخوای منو بکشی؟
_وا، خودت خواستی یه دوف پلنگ برات ظاهر کنم
_اولا که دوف نه داف دوما من منظورم یه چیز دیگه بود
_اگه منظورت پلنگ نبود پس چی بود؟
_منظورم این بود که... خب... اصلا بیخیال
مثل اینکه گوش دراز واقعا یه آرزو براورده کنه، بلخره این شانس رو دارم که مامانم رو درمان کنم
گوش دراز_و سومین مورد؟
_چی؟... اها اون یکی... و سومیش هم اینکه حرفتو باور میکنم
_چه عجب، حالا آرزوت چیه
_خب... به عنوان اولین ارزو
_صبر کن
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین