آموزش عاشقانهنویسی: احساساتت رو خالی کن!
خیلی وقت ها داستانی که نوشته می شود،تجسمی از دنیای ذهنی نویسنده است.عقیده ای هم وجود دارد که می گوید داستان ها راهی برای رسیدن به آرزوهای ناکام مانده است.داستان های عاشقانه هم از این قضیه جدا نیستند.
شاید زمانی که ما سعی در نوشتن یک داستان عاشقانه می کنیم،درواقع داریم آرمان هاو ایده آل هایمان از یک معشوق یا رابطه عاطفی را به تصویر می کشیم.بعضی وقت ها که ممکن است نویسنده تا به حال با کسی نبوده باشد،یک آشنایی و قرار رویایی و ایده آل را برای خودش تصور می کند.
پس برای نوشتن داستان های عاشقانه می توانیم به تصورات و تخیلات شخصی خودمان رجوع کنیم.خجالت نکشید.
من بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم که این حتی می تواند یک تمرین باشد.به طور کلی داستان نوشتن می تواند راهی باشد تا آدم ها را بهتر بشناسیم.شما تصور کنید که قرار است به صورت جدی به کسی پیشنهاد دهید.زمانی که سعی می کنید واکنش هایش را پیش بینی کنید،شما در حال ساختن یک داستان یا تعریف کردن روایتی هستید.
اینکه پسری که شما باشید،با این ویژگی ها سراغ دختری با آن ویژگی ها می رود و درخواستش را اینطور مطرح می کند.درنهایت آن دختر هم این طور و آن طور واکنش نشان می دهد.
شما یک کتاب علمی نمی نویسید.خیلی وقت ها هم خوانندگان برای یادگرفتن اینکه چگونه یک رابطه شکل می گیرد،رمان نمی خوانند.برای فهمیدن این موضوع شاید بهتر باشد که یک کتاب آموزشی بخوانند.اما آن ها به دنبال روابط عاشقانه دیوانه وار و منحصر به فردی می گردند که در دنیای واقعی پیدا نمی کنند.
البته که ایده آل های هر آدمی فرق می کند.اماشما به ایده آل خود بپرازید.شاید یک خواننده هم پیدا شد که ایده آلی مشابه ایده آل شما را داشت.شاید حتی آن خواننده یک جنس مخالف بود.بااین حال خیلی وقت ها ما داستان می خوانیم تا بفهمیم بقیه چطور فکر می کنند و دنیا را چطور می بینند.وگرنه که افکار خودمان در سر خودمان و درست جلوی چشمانمان است.
در نتیجه وقتی از تصویر کردن تصورات خودمان نترسیم،این شانس را که بقیه با این نوع نگرش آشنا شوند را از بین نمی بریم.
یک داستان عاشقانه می تواند از مرحله ی آشنایی تا حتی زمانی که مرگ یا هر عامل دیگری دو نفر را از هم جدا می کنند،ادامه داشته باشد.هم اینکه می تواند فقط به بخشی از رابطه بپردازد.ما فقط می توانیم درباره آشنا شدن دونفر باهم که البته یکی از طرفین خودمان هستیم،بنویسیم.
از توصیف کردن طرف مقابل نترسیم.بگذارید که تمام آنچه از طرف مقابل انتظار دارید در ظاهرش خودش را نشان دهد.ظاهر دروازه ای رو به شخصیت است.پس از ظاهرش برای نشان دادن شخصتش بهره ببرید.حتی اگر در دنیای واقعی چنین نباشد،شما سعی کنید که ظاهر و باطن اش را متناسب نشان دهید.در این صورت شخصیت اصلی که شما باشید،می توانید با دیدن ظاهرش اش در مورد شخصیت اش حدس هایی بزنید.
بهتر است عاشق،خودتان باشید.شما بازیگر نیستید.شما یک داستان نویس و یک خیالپرداز هستید.شما فقط خودتان را در موقعیت های مختلف و در یک جریان تصور می کنید.درست مثل زندگی روزمره تان که ممکن است بارها خودتان درحالی تصور کرده باشید که با فلانی برخورد کرده و حتی گفت و گو کرده اید.
حتی اگر به ظاهر شخص دیگری باشید،ظاهر و سرگذشت تان فرق داشته و حتی اسمی دیگر داشته باشید،باز خودتان هستید.وقتی که دست معشوق تان را می گیرید،این شمایید که گرمای دست او را حس می کنید.نه گرما،بلکه زبری و نرمی اش را هم حس می کنید.این خود شمایید که از اینکه با او حرف می زنید،دهانتان خشک شده و تمام بدنتان می لرزد.شما نمی توانید ک.س دیگری باشید.حتی در مورد بازیگران هم می توانم چنین چیزی را بگویم.اما ما در این جا در مورد داستان نویس ها حرف می زنیم.
پس موقعیت خودتان را تصور کنید.آیا تا به حال با کسی بوده اید؟من خودم می شوم مورد آزمایشی و ملموس این بخش را توضیح می دهم.من تا به حال باکسی نبوده ام و نمی توانم در جمعی پر از دختر احساساتم را بروز دهم.وقتی بخواهم این کاررا بکنم،حسابی سرخ می شوم.ترجیح می دهم که با یک دختر به تنهایی صحبت کنم و ک.س دیگری جز او حرف هایم را نشود.
این ویژگی های من به عنوان یک معشوق است،در موقعیتی که در آن قرار دارم.
زمانی که خودتان را به عنوان یک معشوق در نظر بگیرید،می توانید بفهمید که در موقعیت های مختلف ممکن است چه واکنشی از خودتان نشان دهید.زمانی که می خواهید خودتان را برای یک قرار آماده کنید،دقیقا چه کار می کنید؟زمانی که قصد دارید با معشوق تان بیرون بروید،کجا می روید و چه برنامه ای برای باهم بودن می چینید؟
چالش همیشه می تواند یک داستان را از یک نواختی خارج کند و منحصر به فرد نماید.اصلا چالش می تواند یک داستان را داستان کند.وگرنه که می شود زندگی روزمره.کسی علاقه ای به خواندن یک رمان مربوط به زن و شوهری ندارد که شوهر صبح تا شب کار می کند و زن هم غذا می پزد و خرید می کند.حتی زندگی مشترک در دنیای واقعی هم هیجان و چالشی نداشته باشد،آدم را کرخت می کند.در چنین شرایطی است که انسان ها به داستان ها رو می آورند.
زمانی که شما قصد نوشتن یک داستان عاشقانه را دارید،باید خودتان را به عنوان یک عاشق به چالش بکشید.خودتان را در شرایطی قرار دهید که نیاز به واکنش اساسی دارد.درحالی که قرار است به دختری که مثل یک دوست خوب است،پیشنهاد رابطه ای عاطفی را بدهید.زمانی که نوع خاصی از رابطه عاطفی را دنبال می کنید یا قصد دارید شرایط خاصی را برای یک رابطه در نظر بگیرید.
حالا باید ببینید که در چنین مواقعی ممکن است چه واکنشی از خودتان نشان دهید.احساسی که در آن لحظات دارید را بنویسید.متنی را که قرار است در چنین گفت و گویی به کار ببرید را آماده کنید.جواب هایی که ممکن است در مقابل صحبت هایتان دریافت کنید را پیش بینی کنید و به آن جواب ها نیز واکنش نشان دهید.در مقابل آن چالشی که در آن قرار گرفته اید،تصمیمی گرفته و پیامد تصمیمتان را مشاهده کنید.در این مواقع لازم است که خودتان را جای معشوق تان هم بگذارید.ببینید که اعمال شما چه تاثیری ممکن است برروی او داشته باشد و نتیجه آن ها را در خلاء و نسبت به قضاوت خودتان نسنجید.
اما مهم تر از همه این است که شما فقط نقش عاشقی که خودتان هستید را بازی نکنید.قرار نیست که فقط آنچه هستید را امتحان کنید.بلکه می توانید آنچه می خواهید باشید را هم امتحان کنید.دقیقا یک جور فانتزی که گاهی آدم به سرش می زند و بی شک در دنیای واقعی ممکن است گاهی هزینه گزافی را بپردازیم.داستان نوشتن،کم هزینه ترین راه برای تجربه کردن آن چیزهایی است که می خواهیم تجربه کنیم.