پارت ۱
نزننننن تروخدااااا نزن اتاااااا خواهش میکنم نزنننننن اتاااااااااا
اتا انگار کر شده بود نمیشنید التماس های دخترشو .همین طور میزد ایتقدر زد اینقدر دخترش التماس کرد که نزن .
اخرش خسته شد کمر بند رو یه گوشه اتاق انداخت از اتاق خارج شد .
آبا وارد اتاق شد رو صورت کوبید و سر دخترک رو روی پاهاش گذاشت :
_وای قیزیم وای قیزیم دور قیزیم من سنی قوربانی اولیم (وای دخترم وای دخترم بلند شو من فدات بشم)
آبا دخترک رو از روی زمین بلند کرد و روی تخت گذاشت و دخترک بخاطر برخورد پشت زخمیش به تشک اهی از درد کشید و ابا اشک ریخت .
ابا از اتاق بیرون رفت تا کسی رو به دنبال دکتر بفرسته.
_جیران جیران
_هَ آبا جان؟
_گت دکتر دالینجا (برو دنبال دکتر)
_چشم گتیم (چشم رفتم)
ابا به اتاق برگشت چشمش به دخترک زخمی افتاد و اشک از چسماش روانه شد .
مثلا این دخترک یادگار آیداست ببن چه بلایی سر دختر ایدا امده.
رفت بالاسر دخترک که دید توی تب داره میسوزه و زیر لب چیزاییی میگه .
چند روزی گذشت بلاخره دخترک با سر روی زخم به اجبار زن مردی شد که به بی رحم و سنگدل بودن معروف بود.
دخترک نگاهی به اینه کرد چهره کبود خودشو دید و اشک در چشماش حلقه زد.اخه کدوم عروسی با سر روی کبود میشینه پای سفره عقد اونم به اجبار.
آبا وارد اتاق شد و با صدای گرفته گفت:
قوربان اولیم سَنَ چوخ گوزل اولمیشین (قربانت بشم خیلی قشنگ شدی)
دخترک پوزخندی زد و گفت:اره زیبایی از سر روی کبودم می باره .
آبا جلوتر رفت دستشو رو صورت دخترک گذاشت و دخترک قدمی به خاطر درد عقب رفت و ابا گفت:نَ الیم که هش زات الیمم گلمیر(چی کار کنم که هیچ کاری از دستم برنمیاد)
دخترک اروم گفت:کمک الَ فرار الیم (کمک کن فرار کنم)
ابا اروم روی صورتش کوبید و گفت:هیش اروم اگه کسی بشونه چی؟زنده به گورت می کنن
دخترک اشک ریخت و گفت:الان نمیکنن؟بزور دارم ازدواج می کنم با کسی که دوسش ندارم
_قیزیم همه دخترا همینن کدوم دختری توی این روستا با خواست خودش عروس شده ؟
_من نمیخوام زندگیم عین اونا تباه بشه
_قیزیم ......
با وارد شدن اتا به اتاق حرف ابا نیمه مونده و اتا با اخم غلیطی روبه دخترک گفت:امده شو بیا پایین
دخترک سعی کرد توی اخرین لحظه پدرشو منصرف کنه و گفت:اتا خواهش میکنم......
اتا صبر نکرد دخترک حرفشو بزنه و از اتاق بیرون رفت .دخترک همونجا دو زانو رو زمین نشست گریه کرد برای خودش برای بدخت سیاهش .
ابا دخترک رو بلند کرد و گفت:گریه نکن اماده شو بریم پایین .
دخترک همراه ابا رفت پایین کلی ادم جمع شده بودن برا ازدواج دختر خان .
دخترک روی صندلی کنار داماد نشست از لحظه ایی که وارد شده بود تا الان به صورت داماد نگاه نکرده بود.
نگاهش رو به پدرش داد امیدوار بود که پدرش با دیدن چشاش از این ازدواج منصرف بشه ولی زحی خیال باطل پدرش با صدای بلند رو به عاقد گفت بخون .
اشک توی چشاش دخترک جمع شد .
اصلا متوجه نشد کی بله گفت کی امضا زد .فقط میدونست شده مرده متحرک.