جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [آنا] اثر «آنا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط @ana با نام [آنا] اثر «آنا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 374 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [آنا] اثر «آنا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع @ana
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

@ana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
3
10
مدال‌ها
1
نام رمان:آنا
نویسنده:آنا
ژانر:عاشقانه
عضو گپ نظارت: S.O.W (۱)
خلاصه:من آنام دختری از تبار ترک. دختری که به اجبار خانواده تن به ازدواج اجباری دادم .ازدواجی که سرنوشتمو تغییر داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شاهدخت

سطح
10
 
.مدیر ارشد بخش کتاب.
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تدوینگر انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,749
38,024
مدال‌ها
25
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

@ana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
3
10
مدال‌ها
1
پارت ۱
نزننننن تروخدااااا نزن اتاااااا خواهش میکنم نزنننننن اتاااااااااا
اتا انگار کر شده بود نمیشنید التماس های دخترشو .همین طور میزد ایتقدر زد اینقدر دخترش التماس کرد که نزن .
اخرش خسته شد کمر بند رو یه گوشه اتاق انداخت از اتاق خارج شد .
آبا وارد اتاق شد رو صورت کوبید و سر دخترک رو روی پاهاش گذاشت :
_وای قیزیم وای قیزیم دور قیزیم من سنی قوربانی اولیم (وای دخترم وای دخترم بلند شو من فدات بشم)
آبا دخترک رو از روی زمین بلند کرد و روی تخت گذاشت و دخترک بخاطر برخورد پشت زخمیش به تشک اهی از درد کشید و ابا اشک ریخت .
ابا از اتاق بیرون رفت تا کسی رو به دنبال دکتر بفرسته.
_جیران جیران
_هَ آبا جان؟
_گت دکتر دالینجا (برو دنبال دکتر)
_چشم گتیم (چشم رفتم)
ابا به اتاق برگشت چشمش به دخترک زخمی افتاد و اشک از چسماش روانه شد .
مثلا این دخترک یادگار آیداست ببن چه بلایی سر دختر ایدا امده.
رفت بالاسر دخترک که دید توی تب داره میسوزه و زیر لب چیزاییی میگه .
چند روزی گذشت بلاخره دخترک با سر روی زخم به اجبار زن مردی شد که به بی رحم و سنگدل بودن معروف بود.
دخترک نگاهی به اینه کرد چهره کبود خودشو دید و اشک در چشماش حلقه زد.اخه کدوم عروسی با سر روی کبود میشینه پای سفره عقد اونم به اجبار.
آبا وارد اتاق شد و با صدای گرفته گفت:
قوربان اولیم سَنَ چوخ گوزل اولمیشین (قربانت بشم خیلی قشنگ شدی)
دخترک پوزخندی زد و گفت:اره زیبایی از سر روی کبودم می باره .
آبا جلوتر رفت دستشو رو صورت دخترک گذاشت و دخترک قدمی به خاطر درد عقب رفت و ابا گفت:نَ الیم که هش زات الیمم گلمیر(چی کار کنم که هیچ کاری از دستم برنمیاد)
دخترک اروم گفت:کمک الَ فرار الیم (کمک کن فرار کنم)
ابا اروم روی صورتش کوبید و گفت:هیش اروم اگه کسی بشونه چی؟زنده به گورت می کنن
دخترک اشک ریخت و گفت:الان نمیکنن؟بزور دارم ازدواج می کنم با کسی که دوسش ندارم
_قیزیم همه دخترا همینن کدوم دختری توی این روستا با خواست خودش عروس شده ؟
_من نمیخوام زندگیم عین اونا تباه بشه
_قیزیم ......
با وارد شدن اتا به اتاق حرف ابا نیمه مونده و اتا با اخم غلیطی روبه دخترک گفت:امده شو بیا پایین
دخترک سعی کرد توی اخرین لحظه پدرشو منصرف کنه و گفت:اتا خواهش میکنم......
اتا صبر نکرد دخترک حرفشو بزنه و از اتاق بیرون رفت .دخترک همونجا دو زانو رو زمین نشست گریه کرد برای خودش برای بدخت سیاهش .
ابا دخترک رو بلند کرد و گفت:گریه نکن اماده شو بریم پایین .
دخترک همراه ابا رفت پایین کلی ادم جمع شده بودن برا ازدواج دختر خان .
دخترک روی صندلی کنار داماد نشست از لحظه ایی که وارد شده بود تا الان به صورت داماد نگاه نکرده بود.
نگاهش رو به پدرش داد امیدوار بود که پدرش با دیدن چشاش از این ازدواج منصرف بشه ولی زحی خیال باطل پدرش با صدای بلند رو به عاقد گفت بخون .
اشک توی چشاش دخترک جمع شد .
اصلا متوجه نشد کی بله گفت کی امضا زد .فقط میدونست شده مرده متحرک.
 
موضوع نویسنده

@ana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Aug
3
10
مدال‌ها
1
پارت ۲
همه کار ها انجام شد الان شده بود زن مردی که همه از سنگدلی و بی رحمیش می گفتن.جوری اوازه سنگلدلی بی رحمی این مرد تو روستاه های مختلف پیچیده بود که کسی جرعت نگاه کردن به چشاش رو نداشت.حتی خودشم موقعه انداختن انگشتر به چشاشی اون مرد نگاه نکرده بود.نمیدونست از ترس بود تنفر بود یا چی؟
ولی هرچی که بود باعث شده بود از نگاه کردن به چشاش فراری باشه .
مرد از کنارش بلند شد و گفت:بلند شو باید بریم .
دخترکم با بغض از جاش بلند شد و سرشو پایین انداخت.دلش نمیخواست به پدرش نگاه کنه.همراه اون مردی که الان شوهرش بود از اتاق خارج شدن و ابا جلو امد و گفت:
_مراقبش باش
مرد خیلی سرد جواب داد:
_هستم
دخترک اروم جلو امد و ابا رو بغل کرد ابا در گوشش گفت:
_برو دخترم خوشبخت شو
و بعد دستبندی رو به دخترک داد و گفت:
_برو مرد زندگیتو پیدا کن .
برو خوشبخت شو .برو عاشق شو .عاشق مردی که مرده نه هرکسی .هرجا زمین خوردی یادت باشه اون بالا خدایی هست که حواسش بهت هست ترو اول به خدا بعد به شوهرت می سپارمم .
دخترک اروم گفت:
_ابا برمیگردم تا موقعه برگشتنم نمیری
ابا لبخندی زد و گفت:
_تا روزی که جون دارم منتظر برگشتنتم دخترم
دخترک دستنبد رو گرفت و پشت سر شوهر حرکت کرد.
دخترک رفت و از این خونه فقط خاطره ها و دستبندی برد .
دخترک رفت تا ببنه سرنوشت چی براش رقم زده.
دخترک کنار شوهرش روی صندلی جلو تو ماشین نشست.سرشو به شیشه چسبوند و از خستگی زیاد خوابش برد.
با شنیدن صداهای اطرافش بیدار شد و نکاهش رو به اتاقی ناشناس داد و بعد از چند دقیقه خدمه ایی وارد اتاق شد:
_بیدار شدین؟
ارباب گفتن برین اتاق کارشون
_الان میام
دخترک از روی تخت بلند شد و به سمت گوشه ایی از اتاق که حدس میزد سرویس بهداشتیه رفت و بعد از سشتن دست و صورتش از سرویس بهداشتی خارج شد و رو به خدمه گفت:
_بریم
خدمه سری تکون داد و از اتاق خارج شد دخترکم پشت سر خدمه شروع به حرکت کرد....
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین