- Oct
- 1
- 11
- مدالها
- 2
در ژرفای خاموشی،
آوای بیکلام سکوت
را میشنوم.
زندگی،
ریسمان نوری است
که از میان انگشتان زمان
میگریزد.
ما
سایهایم
در آستانهٔ آن روشنایی.
هر بامداد
پنجره را میگشایم:
نه نسیمی،
نه رؤیایی
تنها سایهٔ خویش
بر دیوار سکوت.
عشق،
رقصی گریز پاست.
من
چاهها حفر کردم،
اما آب
پیش از تشنگی
خشکید.
ای مرغ قفسنشین،
قفس از تارهای وجودم بافته شده؛
تو چگونه
آواز رهایی خواهی خواند؟
و با این همه،
در تاریکی،
گلی میشکفد
از تخمی سنگی
که به ستاره پیوست.
من
با دستان تهی
در جستجوی چراغم.
شاید
روشنایی
خود،راه باشد.
مریم نقی پور خانه سر
تخلص :م ـ رها
آوای بیکلام سکوت
را میشنوم.
زندگی،
ریسمان نوری است
که از میان انگشتان زمان
میگریزد.
ما
سایهایم
در آستانهٔ آن روشنایی.
هر بامداد
پنجره را میگشایم:
نه نسیمی،
نه رؤیایی
تنها سایهٔ خویش
بر دیوار سکوت.
عشق،
رقصی گریز پاست.
من
چاهها حفر کردم،
اما آب
پیش از تشنگی
خشکید.
ای مرغ قفسنشین،
قفس از تارهای وجودم بافته شده؛
تو چگونه
آواز رهایی خواهی خواند؟
و با این همه،
در تاریکی،
گلی میشکفد
از تخمی سنگی
که به ستاره پیوست.
من
با دستان تهی
در جستجوی چراغم.
شاید
روشنایی
خود،راه باشد.
مریم نقی پور خانه سر
تخلص :م ـ رها