تنهایی مرا به تماشا گذاشتی
وقتی مرا در آینه تنها گذاشتی
تا اینکه نقش اوّل این داستان شوم
رفتیّ و عاشقانه مرا جا گذاشتی
نگذار دست روی دلی که هزار بار
روی حریرِ سادگیاش پا گذاشتی
حاشا امید! بس که در این برزخِ تباه
گفتم نمیگذاریام... امّا گذاشتی
دردا که هیچوقت نپرسیدمت چرا
دیدار را به وعدهی فردا گذاشتی
خود یاد دادیام که سکوت آخرین صداست
بیخود دهان زخم مرا وا گذاشتی...