- Jul
- 2,620
- 5,046
- مدالها
- 2
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!چهارساعت به غروب مانده پس قلعه در میان کوه ها سوت و کور مانده بود.
پریشان خاطری شخصیت های داستان های هدایت از ویژگی های آثار او به شمار می رود. در داستان "گجسته دژ" خشتون از یک نوع آشفتگی ذهنی رنج می برد و به این طریق هدایت توانسته است حس ترس و ابهام در خوانندگان بوجود آورد.هوا تیره و خفه بود، باران ریز سمجی می بارید و روی آب لبخندهای افسرده می انداخت ... شاخه درخت ها خاموش و بی حرکت زیر باران مانده بود.
در ساعت یازده شب چهارشنبه جن در آقای مودت حلول کرد.
در داستان های گوتیک نویسنده مسائل غیرمنطقی و غیرواقعی را واقعیت می انگارد و خواننده در اینکه آیا این ها واقعیت یا رؤیا هستند در تردید است. مثلاً در داستان ملکوت حلول جن در فرد در هاله ای از ابهام قرار دارد. حلول جن و سخن گفتن از آن در فرهنگ ما یکی از ترسناک ترین و رمزآفرین ترین مسائل است.امشب شب عجایب است... پس حالا که اینطور مثل بلبل شیرین زبانی می کنی، آینده مرا پیش گویی کن. بیا این هم کف دست! ناشناس به نرمی کف دست گرد و سنگین مرد چاق را در دست گرفت و سر پایین آورد و در تاریک و روشن به خطوط فراوان و عمیق آن خیره شد: - سکته می کنی".
این نوع توصیفات فضایی دلهره آور را برای خواننده ایجاد می کند. سالم احمد به مضیف سرک می کشد و از دیدن غریبه دچار جنون و وحشت می شود و در طول داستان صداهای عجیبی را از سمت دریا می شنود به گونه ای که انگار دچار بیماری مالیخولیایی شده است. اهالی ده چون گمان می کنند این سیاهِ تازه وارد جن است برای راندن او از ده تلاش می کنند.نزدیک در حیاط که رسید صدای سرفه ناآشنایی بلند شد. سالم احمد ایستاد و گوش خواباند. صدای سرفه تکرار شد و به دنبال آن، صدای غریبه ای که انگار پا روی شکسته ی ماشوئه ای آب را می شکافت.
زاهد گفت حالا باید لب دریا دهل بکوبیم شاید (جن) رَم کنه و دربره.
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک