جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

غیرپارسی اریش ماریا رمارک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط Puyannnn با نام اریش ماریا رمارک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 437 بازدید, 4 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع اریش ماریا رمارک
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
Erich_Maria_Remarque1.jpg


اریش ماریا رمارک (به آلمانی: Erich Maria Remarque) (زادهٔ ۲۲ ژوئن ۱۸۹۸-درگذشتهٔ ۲۵ سپتامبر ۱۹۷۰) نویسنده مشهور آلمانی بود که عمده شهرتش به خاطر رمان ضد جنگ (در جبهه غرب خبری نیست) می‌شناسند. رمارک بین سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۹، خانه‌ای در سوییس بنا کرد و بر آن بود که حتی موقتی در آن زندگی کند، لکن رژیم نازی کتاب‌های او را که ضد جنگ نوشته شده بود، در آلمان توقیف و تابعیت او را لغو کرد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
رمارک در خانواده‌ای از طبقه‌ی کارگر به دنیا آمد. از نظر تعلقات خانوادگی، به مادر نزدیک‌تر بود تا پدر و از نام میانی ماریا پس از جنگ جهانی اول به افتخار او استفاده کرد.

در طول جنگ جهانی اول، رمارک در ۱۸سالگی به ارتش امپراتوری آلمان اعزام شد و متعاقب آن در چندین جبهه حضور داشت تا آنکه در ۳۱ ژوئیه ۱۹۱۷، وی براثر اصابت ترکش گلوله به ناحیه‌ی پای چپ، بازو و گردن مجروح شد و به بیمارستان ارتش در آلمان بازگردانده شد تا تحت درمان قرار گیرد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
پس از جنگ، آموزش معلمی خود را ادامه داد و از ۱ اوت ۱۹۱۹ به‌عنوان معلم دبستان در لوهن کار کرد، تا آنکه در ۲۰ نوامبر ۱۹۲۰، وی درخواست ترخیص از تدریس را کرد. رمارک در این مرحله از زندگی خود در تعدادی از مشاغل مختلف از جمله کتابدار، روزنامه‌نگار و ویراستار کار کرده است. اولین شغل نویسندگی با دستمزد او، نویسنده فنی شرکت لاستیک کانتیننتال، تولیدکننده‌ی لاستیک آلمان بود.

نخستین تلاش‌های نویسندگی برای رمارک در ۱۶سالگی به‌وقوع پیوست؛ اما او پس از بازگشت از جنگ، مشاهده‌ی جنایات جنگی از نزدیک و مرگ مادرش به‌شدت آسیب دید و اندوهگین شد.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
رمان در جبهه‌ی غرب خبری نیست بعدها مقلدان زیادی را به دنبال داشت. آثاری ساده و احساسی که سال‌های جنگ و زمانه‌ی پس از آن را با نوعی ادبیات توصیفی شرح می‌دادند. در ۱۰ مه ۱۹۳۳، به ابتکار وزیر تبلیغات نازی ژوزف گوبلز، نوشته‌های رمارک علنا «غیر وطن‌پرست» اعلام و در آلمان ممنوع شد. کپی‌ها از همه‌ی کتابخانه‌ها حذف شده و فروش یا انتشار آن‌ها در هر نقطه از کشور ممنوع شد. اوضاع رو به فروپاشی آلمانِ نازی سبب شد تا رمارک خاک آلمان را ترک و در ویلای خود در سوئیس مستقر شود. اوضاع تا بدانجا پیش رفت که در سال ۱۹۳۸، حتی تابعیت آلمانی رمارک لغو شد. بعدها رمارک و همسرش راهی ایالات متحده‌ی امریکا شدند و درنهایت در سال ۱۹۴۷ شهروند امریکا شدند.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
قسمتی از کتاب شب لیسبون نوشته‌ی اریش ماریا رمارک:
مرد کوچک‌اندام طوری پول روزنامه را داد که گویی جایزه‌ی بزرگ بخت‌آزمایی را برده است. اینکه روزنامه را به پول سوئیسی از او خواسته بودند، بالاخره متقاعدش کرده بود که ما در خاک سوئیس هستیم. روزنامه را گشود، نگاهی به آن انداخت و آن را در کنار خود گذاشت. مدتی طول کشید تا فهمیدم با من حرف می‌زند. من چنان غرق در لذت احساس آزادی بودم که صدایش را نشنیده بودم. قبل از اینکه صدایش به گوشم برسد، لب‌هایش را دیدم که تکان می‌خورند. درحالی‌که سخت به من خیره شده بود، گفت: بالاخره خارج شدم. از کشور لعنتی شما، آقای عضو حزب نازی، خارج شدم. از این وطن لعنتی شما خارج شدم، وطنی که شما آن را به سربازخانه و زرادخانه و اردوگاه اسارت تبدیل کرده‌اید. شما آدم‌های احمق و بی‌شعور و خرفتی هستید. ما در سوئیس هستیم. در یک کشور آزاد، کشوری که شما نمی‌توانید در آن به کسی فرمان بدهید. بالاخره می‌توان دهان گشود و حرف زد، بدون اینکه چکمه‌های شما آرواره‌ی انسان را خرد کند. شما چه بلایی سر آلمان آورده‌اید. دزدها، آدم‌کش‌ها، جلادها؟

حباب‌های کوچک کف در دو طرف لبش تشکیل می‌شدند. همان‌طور به ما می‌نگریست که زنی عفیفه به آدمی جانی و پست می‌نگرد. خیال می‌کرد من یک نازی واقعی‌ام. بعد از حرف‌هایی که شنیده بود، چطور می‌توانستم انتظار داشته باشم او چنین فکری نکند؟
 
بالا پایین