- Feb
- 5,842
- 8,893
- مدالها
- 5

نویسنده: یوستین گوردر
مترجم : | مهوش خرمی پور |
شابک : | 9786006298153 |
قطع : | رقعی |
تعداد صفحه : | 224 |
سال انتشار شمسی : | 1392 |
سال انتشار میلادی : | 2013 |
نوع جلد : | شومیز |
آریل
کتاب حاضر دربردارندة داستانی نروژی است. داستان، دربارة گفتگوی دوستانة «سی سیلی»، دختر بیمار و در حال مرگ با یکی از فرشته های آسمانی است. «آریل»، روزی از داخل آینه، که همان تصوّر کودکی ها و تصوّرات سی سیلی است، با وی ارتباط برقرار کرده و دربارة هستی و زندگی مطالبی را به سی سیلی یادآوری کرده و به او آرامش و امید می بخشد تا بتواند با واقعیت های زندگی و مرگ آشنا شود.
خواندن کتاب ما شروعش می کنیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.بخشی از کتاب ما شروعش می کنیم
«با وجود اینکه نزدیک به دو ساعت از برخوردم با اطلس میگذرد، دستهایم هنوز میلرزد. نمیدانم از دستپاچگی میلرزم یا از گرسنگی. آخر از وقتی که از در وارد شدهام، آنقدر مشغول بودهام که غذا نخوردهام. برای هضم اتفاقهای امروز صبح وقت کمی داشتهام، چه برسد صبحانهای را که همراهم است بخورم.واقعاً این اتفاق افتاد؟ آیا سؤالات من از اطلس آنقدر ناجور بود که تا سال آینده باید خجالت بکشم؟
بااینحال، او ظاهراً دستپاچه نبود. انگار از دیدن من بسیار خوشحال بود، و سپس وقتی من را در آغوش گرفت، احساس کردم بخشی از وجودم که خفته بود ناگهان زنده شد.
اما این اولین باری است که در محل کارم مجبورم به دستشویی بروم و بعد از اینکه همین الآن خودم را در آینه نگاه کردم، دلم میخواهد گریه کنم. لباسم لکه دارد، پیراهنم هویجمالی شده است، لاک ناخنم از ژانویه رفته است.
البته نه اینکه اطلس از من انتظار داشته باشد آدم بیعیبی باشم. موضوع این است که من بارها روبهروشدن با او را تصور کرده بودم، اما در هیچکدام از آن فانتزیها وسط یک صبح پُرمشغله، نیمساعت بعد از خرید غذای بچه برای کودک یازدهماههام، با او برخورد نکرده بودم.
اطلس خیلی خوشتیپ شده بود. بوی عطر خوشایندی داشت.
من احتمالاً بوی شیر مادر میدادم.»
معرفی نویسنده

کالین هوور
کالین هوور در ۱۱ دسامبر ۱۹۷۹ در سولفور اسپرینگز در تگزاس به دنیا آمد و در سالتیلو در تگزاس بزرگ شد. هوور مدتها پیش از اینکه هویت خود را درک کند، عاشق نوشتن بود. او خود دربارهی کودکیاش اینگونه میگوید: «به یاد دارم که در کودکی احساس میکردم که داستانهایی برای گفتن دارم.»
آخرین ویرایش: