جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار امیر اخوان

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط اولدوز با نام اشعار امیر اخوان ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 400 بازدید, 7 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار امیر اخوان
نویسنده موضوع اولدوز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط اولدوز
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
یکی
از همین
روزها
ناگزیر
می‌آیند
تا مرا
به جرم فریاد
به دورترین سلول
انفرادی جهان ببرند
اما می‌بینند
خودم را
در خاک باغچه کاشته‌ام
و ریشه داده‌ام
می‌روند
با تبر
برگردند...
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
دیکتاتور‌ها
که می‌میرند
جهان به رقص بر می‌خیزد
و جشن می‌گیرد
نفس کشیدن را

دیکتاتورها که می‌میرند
شاعران لبخند می‌زنند
ترانه‌هاشان می‌پیچد
در گوش شهر و باران
اشک‌های شادیِ مردم
از زمین به آسمان
می‌بارد

دیکتاتورها که می‌میرند
جنگل‌ها
از خودسوزی
دست می‌کشند
نهنگ‌ها
از خودکشی
قوها از گریه
و پلنگ‌ها
با ماهشان
می‌کنند
بی‌آنکه بمیرند

دیکتاتورها که می‌میرند
زمین
خشمگین نمی‌شود
تا تنش را بتکاند
از دردها، کینه‌ها

دیکتاتورها که می‌میرند
زمستان دست از سَرِ
کوچه باغ‌ها بر می‌دارد
گورش را گم می‌کند

دیکتاتور‌ها که می‌میرند
زندگی
دوباره
متولد
می‌شود...
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
یک روز دمِ سرد مرا می‌فهمی
مفهومِ کم آورد مرا ‌می‌فهمی
وقتی که میان جمع تنها ماندی
آن لحظه توهم درد مرا می‌فهمی.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
من بودم‌ و اندوهِ فراوان، باران
با بغض و غم و حالِ پریشان، باران
تصویرِ غم انگیزترین حالت من...
دلتنگیِ یک مرد، خیابان، باران.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
یک عمر نشسته از تو صحبت کردیم
منشور تو را با همه قسمت کردیم
کوروش "تو بخواب، ما کمی جو گیریم"
مایی که به حرف مفت عادت کردیم.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
من به تاریخ پُر از رنگ و ریا شک دارم
این عجیب است ولیکن بخدا شک دارم
روز شادی که نداریم در این شهر غریب
من به مداح و رجز خوان عزا شک دارم
وقتِ فریاد زدن پُشتِ تریبون آقا
به ثوابت، به صداقت به صدا شک دارم
به نمازی که تهش خواستِ مرگی باشد
من به هر شکل به این ورد و دعا شک دارم
شکِ من پایه‌یِ ایمانِ عمیقی شده است
تا همین‌قدر بدان تا به کجا شک دارم
چون محال است بخواهی بگذاری باشم
از همین روست که دایم به شما شک دارم
تو بزن بر سر و سی*ن*ه، تو بزن محکم‌تر
تا ابد من به تویِ بی‌سر و پا شک دارم...
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
شاید این دفعه به مهمانیِ باران برسم
آتش افروخته باید به نیستان برسم
خبر این است که آماده‌یِ مُردن هستم
من قرار است که امروز به پایان برسم
به ترک خوردگیِ پوسته‌ام آگاهم
تیغ برداشته‌ام تا که به شریان برسم
همه‌یِ پنجره‌ها اسم مرا می‌خوانند
باید انگار به آغوشِ خیابان برسم
دارم از کوچه‌یِ بن‌بست شما می‌گذرم
قول دادم که به "بازیِ بزرگان" برسم
میل دارم که خودم از خودِ من کم بشود
دوست دارم که از این راه به ایمان برسم
مدتی هست که آماده‌یِ رفتن هستم
کاش می‌شد به سراشیبیِ طوفان برسم
اگر این بغضِ گلوگیر امانم بدهد
شاید این دفعه به مهمانیِ باران برسم.
 
موضوع نویسنده

اولدوز

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
7,202
9,221
مدال‌ها
7
دوباره از گلویِ واژه‌هایم می‌تراود خون
تمامِ دفترم یکبار دیگر می‌شود گلگون
مرا امروز بنشین و تماشا کن جنون یعنی
همین حالی که من دارم، همین حالا، همین اکنون
هزاران لیلیِ آزرده خاطر در بغل دارم
و از حجمِ سیاه قصه‌ام فرهادها مجنون
عزادارم برای کشته‌هایِ مانده بر دوشم
هزاران آرزو این روزها در خاکِ من مدفون
خزر از چشم‌هایِ خسته‌ام هر روز می‌بارد
سپس از گونه‌ام تا دشتِ سی*ن*ه می‌شود کارون
دماوند و دنا بر شانه‌ام آرام می‌رقصند
وَ رویِ دستِ من انگار می‌خشکد لبِ هامون
اگر آتش بگیرد پیکرم از خشم می‌بینی
که از هر آستینم صد سیاوش می‌زند بیرون.
 
بالا پایین