جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

غیرپارسی اشعار برگزیده‌ی ایتالیا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط رازآفرین با نام اشعار برگزیده‌ی ایتالیا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 193 بازدید, 11 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع اشعار برگزیده‌ی ایتالیا
نویسنده موضوع رازآفرین
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط رازآفرین
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2


Spesso il male di vivere ho incontrato:

era il rivo strozzato che gorgoglia,

era l'incartocciarsi della foglia

riarsa, era il cavallo stramazzato.

Bene non seppi, fuori del prodigio

che schiude la divina Indifferenza:

era la statua nella sonnolenza

del meriggio, e la nuvola, e il falco alto levato.

با درد زیستن رویا رو بوده ام بسی

جویباری خفه بود که می جوشید

در خود پیچیدنِ برگی بود خشک،

و اسبی سخت به زمین کوفته

نیک ندانستم، ورای اعجاز

چه را می گشاید بی تفاوتی الهی:

تندیسی بود در خواب آلودگیِ قیلوله،

و ابری بود، و شاهینی بلند بالا​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Forse un mattino andando in un'aria di vetro,

arida, rivolgendomi, vedrò compirsi il miracolo:

il nulla alle mie spalle, il vuoto dietro

di me, con un terrore di ubriaco.

Poi come s'uno schermo, s'accamperanno di gitto

alberi case colli per l'inganno consueto.

Ma sarà troppo tardi; ed io me n'andrò zitto

tra gli uomini che non si voltano, col mio segreto.

شاید سپیده دمی با گامهایی در هوایی شیشه ای،

خشک، با واپس نگریستنی، خواهم دید انجامیدن معجزه ای:

هیچ پسِ شانه هایم، خلأ در قفایم،

با وحشت یک مرد مسـ*ـت.

سپس چونان که بر سپری، خیمه خواهند زد به نا گاهان

درختان خانه ها تپه ها به فریبِ همیشگی.

ولیک دیگر دیر خواهد بود؛ و من خاموش خواهم رفت

میان مردمی که وا پس نمی نگرند، با رازم.
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Parole,

dove il cuore dell’uomo si specchiava

-nudo e sorpreso- alle origini; un angolo

cerco nel mondo, l’oasi propizia

a detergere voi con il mio pianto

dalla menzogna che vi acceca. Insieme

delle memorie spaventose il cumulo

si scioglierebbe, come neve al sole.

واژه ها،

آنجا که قلب انسان خود را می نگریست

ـ و اعجاب انگیزـ در اصل ِ خویش؛ گوشه ای

می جویم در دنیا، واحه ای خوشآیند

که پاک کنم با گریه ام شما را

از دروغ که کورتان کرده است. و همزمان

از خاطره های دهشتناک پشته

ذوب شود، چون برف در آفتاب.​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Ho parlato a una capra.

Era sola sul prato, era legata.

sazia d’erba, bagnata

dalla pioggia, belava.

Quell’uguale belato era fraterno

al mio dolore. Ed io risposi, prima

per celia, poi perché il dolore è eterno,

ha una voce e non varia.

Questa voce sentiva

gemere in una capra solitaria.

In una capra dal viso semita

sentiva querelarsi ogni altro male,

ogni altra vita.

با بزی حرف زدم

روی چمنزار تنها بود و بسته در بند.

سیر از علف، خیس

از باران، بع بع می کرد.

آن بع بع ِ یکسان برادرانه بود

برای دردم. و من جوابش دادم اول به مزاح،

بعد برای اینکه درد جاودانه ست،

صدایی دارد یکتا و ثابت.

این صدا می شنید

ناله را در یک بزِ تنها.

در بزی با چهرۀ سامی

می شنید زاری ِهر درد را،

هر زندگی دیگر را.​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Si sta come

d’autunno

sugli alberi

le foglie

بودن بسان

برگها

بر درختان

گویی که در پاییز​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Morire come le allodole assetate

sul miraggio

O come la quaglia

passato il mare

nei primi cespugli

perché di volare

non ha più voglia

Ma non vivere di lamento

come un cardellino accecato

مردن چون چکاوک های تشنه

بر سراب

یا بسان بلدرچین

از دریا گذشته

میان نخستین بوته ها

چرا که دیگرش

به پرواز رغبتی نیست

ولی نه به ناله زیستن

چونان سهره ای کورگشته​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Come allodola ondosa

nel vento lieto sui giovani prati,

le braccia ti sanno leggera, vieni.

Ci scorderemo di quaggiù,

e del mare e del cielo,

e del mio sangue rapido alla guerra,

di passi d'ombre memori

entro rossori di mattine nuove.

Dove non muove foglia più la luce,

sogni e crucci passati ad altre rive,

dov'è posata sera,

vieni ti porterò

alle colline d'oro.

L'ora costante, liberi d'età,

nel suo perduto nimbo

sarà nostro lenzuolo.

مانند چکاوکی موّاج

در باد شوخ بر چمنزاران جوان،

دست ها سبکت می دانند، بیا!

این فرودست را فراموش خواهیم کرد،

دریا را و آسمان را،

و خون پر شتاب مرا در جنگ،

به هوش خواهیم بود از گامهای سایه ها

میان سرخیِ بامدادان نوین.

جایی که دیگر نور برگ را نمی جنباند

رؤیاها و رنجها برگذشته به ساحلهای دیگر

آنجا که لمیده شامگاه،

ترا به تپه های طلایی خواهم برد، بیا!

ساعت ثابت، در هالۀ گمشده اش

برای ما، رها شدگان ازعصر

شمد خواهد بود.​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2

Oscillano le fronde, il cielo invoca

la luna. Un desiderio vivo spira

dall'ombra costellata, l'aria giuoca

sul prato. Quale presenza s'aggira?

Un respiro sensibile fra gli alberi

è passato, una vaga essenza esplosa

volge intorno ai capelli carezzevole,

nel portico una musa riposa.

Ah questa oscura gioia t'è dovuta,

il segreto ti fa più viva, il vento

desto nel rovo sei, sei tu venuta

sull'erba in questo lucido fermento.

Hai varcato la siepe d'avvenire,

sei penetrata qui dove la lucciola

vola rapida a accendersi e sparire,

sfiora i bersò e lascia intatta la tenebra.

شاخه ها در نوسانند، آسمان در التماسِ ماه.

آرزویی زنده می وزد از سایۀ ستاره باران،

هوا بر چمن به بازیست.

کدام حضوراست که می پیچد؟

نفسی محسوس ما بینِ درختان گذشته است،

منفجر گوهره ای نا معلوم

پیچده گرداگردِ گیسوان، نوازشگر،

و زیر طاقی الهۀ شعر می آرامد.

آه این شادیِ تیره به تو بسته است،

راز زنده ترت میدارد، بادِ بیدار هستی

درخاربوتۀ جنگلی، تویی که

وزیده ای بر علف، در این تخمیرِ براق.

بر گذشته ای از پرچین ِ آینده،

و نفوذ کرده ای اینجا، جایی که شبتاب می پرد تیز

به پدیداری و ناپدیدی، در تماسی آرام بر آلاچیق ها

و تاریکی را دست نخورده بر جا می گذارد.​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Ognuno sta solo sul cuore della terra

trafitto da un raggio di sole:

Ed è subito sera.

هر کسی ایستاده است تنها بر قلب زمین

تیرخوردۀ پرۀ آفتاب

و زود رسیده شامگاه.​
 
موضوع نویسنده

رازآفرین

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ویراستار آزمایشی
ناظر تایید
گوینده آزمایشی
Nov
2,127
8,442
مدال‌ها
2
Improvvisa ci coglie la sera.

Più non sai

dove il lago finisca;

un murmure soltanto

sfiora la nostra vita

sotto una pensile terrazza.

Siamo tutti sospesi

a un tacito evento questa sera

entro quel raggio di torpediniera

che ci scruta poi gira se ne va.

به ناگاه در بر ِمان می گیرد شامگاه.

دیگر نمی دانی

کجا دریاچه به پایان می رسد؛

تنها زمزمه ای

به نرمی می وزد بر زند گیمان

زیرمهتابی ِ آویخته ای.

ما همه معلقیم

امشب به حادثه ای نهانی

در شعاع آن اژدرافکن

که بازرسیمان می کند سپس می خَمَد و می رود به راه خود.​
 
بالا پایین