جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

غیرپارسی اشعار شکسپیر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط Awen با نام اشعار شکسپیر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 527 بازدید, 10 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع اشعار شکسپیر
نویسنده موضوع Awen
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Awen
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
اگر اين شعر را خواندي
دستي که آن را نوشته است به ياد نياور
زيرا من به قدري تو را دوست دارم
که دلم مي خواهد در خيال و افکار شيرين تو
از ياد رفته باشم
مبادا
به من فکر کني و تو را غمگين سازد

ويليام شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
ای روح مسکین من
که در کمند این جسم گناه آلود اسیر آمده ای
و سپاهیان طغیان گر نفس ، تو را در بند کشیده اند

چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری
و دیوارهای برون را به رنگ های نشاط انگیز و گرانبها آراسته ای ؟

حیف است چنان خراجی هنگفت
بر چنین اجاره ای کوتاه ، که از خانه ی تن کرده ای

آیا این تن را طعمه ی مار و مور نمی بینی
که هر چه بر آن بیفزایی ، بر میراث موران خواهد افزود ؟

اگر پایان قصه ی تن چنین است
ای روح من
تو بر زیان تن زیست کن
بگذار تا او بکاهد و از این کاستن بر گنج درون تو بیفزاید

این ساعات گذران را
که بر دریای سرمد کفی بیش نیست ، بفروش
و بدین بهای اندک ، اقلیم ابد را به مـُلک خویش در آور

از درون سیر و برخوردار شو
و بیش از این دیوار بیرون را به زیب و فر میارای

و بدین سان مرگ آدمی خوار را خوراک خود ساز
که چون مرگ را در کام فرو بری
دیگر هراس نیست و بیم فنا نخواهد بود

ویلیام شکسپیر
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد
و در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمود
زمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز را
به صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورد
اگر از تو پرسیدند
آن همه زیبایی تو کجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتند
اگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساری بی فایده است
چقدر سرمایه گذاری زیبایی
اگر میتوانستی جواب دهی
" این طفل زیبای من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پیری من است "
زیباییش ثابت کننده زیبایی توست
که آنرا به ارث برده است

ويليام شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
ياد ِ دوست

هر زمان که از جور روزگار
و رسوايي ميان مردمان
در گوشه ي تنهايي بر بينوايي خود اشک مي ريزم
و گوش ناشنواي آسمان را با فريادهاي بي حاصل خويش مي آزارم
و بر خود مي نگرم و بر بخت بد خويش نفرين مي فرستم
و آرزو مي کنم که اي کاش چون آن ديگري بودم
که دلش از من اميدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بيشتر است

و اي کاش هنر اين يک
و شکوه و شوکت آن ديگري از آن من بود

و در اين اوصاف چنان خود را محروم مي بينم
که حتي از آنچه بيشترين نصيب را برده ام
کمترين خرسندي احساس نمي کنم

اما در همين حال که خود را چنين خوار و حقير مي بينم

از بخت نيک ، حالي به ياد تو مي افتم

و آنگاه روح من
همچون چکاوک سحر خيز
بامدادان از خاک تيره اوج گرفته
و بر دروازه ي بهشت سرود مي خواند

و با ياد عشق تو
چنان دولتي به من دست مي دهد
که شأن سلطاني به چشمم خوار مي آيد
و از سوداي مقام خود با پادشاهان ، عار دارم

ويليام شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
آيا من استراحت جاويدان خود را شروع خواهم کرد
و از بندگي ستاره هاي نحس بيرون خواهم آمد ؟

چشمان
آخرين نگاهتان را بکنيد
دستان
آخرين آغوش را تجربه کنيد

و لب ها دريچه هاي تنفس
با يک بوسه بسته شويد
يک معامله بدون تاريخ براي مرگ جاذب

شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
مي تواني ستارگان را انكار كني
مي تواني حركت خورشيد را انكار كني
مي تواني حقيقت را دروغ بخواني
در عشق من اما ، ترديدي نداشته باش

ويليام شكسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
معشوق من

اگر برف سفيد است
چرا سينه هاي معشوق من تيره است ؟
من گل رز ديده ام
نقاب که از چهره بردارد سفيد و قرمز است
اما چنين گلي بر گونه هاي معشوقم نديده ام
عطرهايي هستند با رايحه دل پذير
بيشتر از رايحه اي که معشوق من با خود دارد
چشمان معشوقه ام بي شباهت به خورشيد است
مرجان بسيار قرمز تر از لبان اوست
من دوست دارم معشوقم حرف بزند
هر چند مي دانم
صداي موسيقي بسيار دل نواز تر صداي اوست
مطمئنم نديده ام الهه اي را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتي راه مي رود
زمين مي خراشد
من اما سوگند مي خورم معشوقه ام ناياب است
من نيز مثل هر ک.س ديگر
با قياسي اشتباه سنجيده ام او را

ويليام شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
تو آن فصل را در چهره من مي بيني
که پاييز برگها را به يغما برده
و جز چند برگ زرد
که در برابر سرما به خود مي لرزند نمانده
بر شاخه هايي که پرندگان
چون گروه آواز خوان بر آن تا دير گاه نغمه سر مي دادند

تو غروب آن روز را در چهره ام مي بيني
که خورشيد سر بر بالين شب گذاشته
و جامه سياه به تن کرده

تو در من فروغ آن آتش را مي بيني
که به خاکستر جواني نشسته
چون تخت مرگ که به ناچار بايد بر آن آرامش گيرد
مرگ در بستري ، که از آن حيات گرفته بود
تو اينها را مي بيني و التهاب اشتياقت
به آن کسي که مي داني به زودي ترکت خواهد کرد
بيشتر خواهد شد

شکسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
تاج خرسندي

تاج من بر سرم نيست
تاج من بر قلب من جاي دارد
كه الماس و فيروزه آن را نياراسته
و از ديده ها پنهان است
تاج من ، خرسندي من است
كه به ندرت پادشاهي را از آن بهره داده اند

ويليام شكسپير
 
موضوع نویسنده

Awen

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
439
950
مدال‌ها
2
پس از مرگم در سوگ من منشين
آن هنگام که بانگ ناخوشايند ناقوس مرگ را مي شنوي
به دنيا اعلام مي کند : من رها گشته ام
ازاين دنياي پست , از اين مأمن پست ترين کرم ها
وحتي وقتي اين شعر را نيز مي خواني , به خاطر نياور
دستي که آنرا نوشت , چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که مي خواهم در افکار زيبايت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگين سازد
حتي اسم من مسکين را هم به خاطر نياور
آن هنگام که با خاک گور يکي شده ام
هر چند از تو بخواهم اين شعر را نگاه کني
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگي من به زوال بنشيند
مبادا که روزگار کج انديش متوجه عزاداري تو شود
و از اينکه من رفته ام ،از جدايي دو عاشق خوشحال شود

ویلیام شکسپیر
 
بالا پایین