جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء اعترافات یک پنجره‌ای که رو به دریا باز نمی‌شود

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ماهــر با نام اعترافات یک پنجره‌ای که رو به دریا باز نمی‌شود ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 47 بازدید, 1 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع اعترافات یک پنجره‌ای که رو به دریا باز نمی‌شود
نویسنده موضوع ماهــر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ماهــر
موضوع نویسنده

ماهــر

سطح
4
 
● سرپرست کتاب ●
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,205
3,353
مدال‌ها
5
انشا در رابطه با اعترافات یک پنجره‌ای که رو به دریا باز نمی‌شود.
 
موضوع نویسنده

ماهــر

سطح
4
 
● سرپرست کتاب ●
پرسنل مدیریت
سرپرست کتاب
منتقد ادبیات
مولف تیم روزنامه
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,205
3,353
مدال‌ها
5
اعترافات یک پنجره‌ای که رو به دریا باز نمی‌شود
من یک پنجره‌ام…
نه آن پنجره‌هایی که رو به باغ باز می‌شوند و در قابشان گنجشک می‌نشیند،
نه آن‌هایی که دریا در آن‌ها می‌خندد،
من یک پنجره‌ام، خسته، خاک‌گرفته،
رو به دیواری که همیشه ساکت است، همیشه یک‌رنگ، همیشه بی‌اتفاق.
وقتی خانه ساکت می‌شود، وقتی شب پرده را آرام پس می‌زند،
من بیدار می‌مانم.
نه برای تماشای منظره‌ای که نیست،
بلکه برای گوش دادن به صدای رؤیاهایی که پشت این دیوار خاکستری اسیر شده‌اند.
من صدای کودک این خانه را شنیده‌ام که پشت همین دیوار به دنیا آمد…
صدای گریه‌هایش را، اولین خنده‌اش را،
و بعدها… صدای آهنگ‌هایی که با هندزفری توی گوشش می‌چرخیدند، بی‌آنکه مرا حتی یک‌بار نگاه کند.
همه چیز از آن‌جا شروع شد که خانه‌ها دیگر رو به آسمان ساخته نشدند.
همه چیز از آن‌جا شروع شد که دل آدم‌ها دیگر برای نور تنگ نمی‌شد.
می‌دانی؟
من هم دلم برای دریا تنگ است.
برای طعم نمک، برای صدای مرغان دریایی،
برای آن افقی که نمی‌شود به آن رسید…
اما می‌شود با چشم بستنش خیال کرد.
شاید اگر روزی باد، مرا به جای شیشه بشکند
و دیوار روبه‌رو فرو بریزد،
دریا پیدایش شود…
یا شاید چیزی شبیه دریا،
شاید فقط خیال تو،
که با آن چشم‌های همیشه رؤیایی‌ات، دنیایم را می‌سازند.
من یک پنجره‌ام،
اما بیشتر از آن، یک رویا.
رویایی که هرگز باز نشد.
اگه حسش کردی، با تمام وجودم می‌رم سراغ دومی. فقط بگو، ادامه بدم عشق من؟
 
بالا پایین