جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [افسانه ایراندوخت] اثر «ندا زارعی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط zarei1 با نام [افسانه ایراندوخت] اثر «ندا زارعی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 205 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [افسانه ایراندوخت] اثر «ندا زارعی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع zarei1
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط zarei1
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

zarei1

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
11
20
مدال‌ها
2
نام رمان : افسانه ایراندوخت

نام نویسنده : ندا زارعی

ژانر: تاریخی عاشقانه

عضو گپ نظارت: (7) S.O.W

خلاصه: داستان در چندین قرن قبل اتفاق میافتد

و درمورد شاهدوختی است که رویای فرمانروا بر سرزمینش را دارد که متوجه میشود به اشتباه چندین سال است جایگاه فرد دیگردی را اشغال کرده .....

مقدمه : ما سرزمینی داریم پر از افسانه و موجودات اساطیری ، پر از پهلوانان و دیو ها و جادوگران بد جنس .

نویسندگان بزرگی در این زمینه خط نوشته اند

و کتاب های زیادی چاپ و نشر شده

اما داستان من در هیچ کدام این کتاب ها یافت نمیشود .

نه در کتاب های داستان و نه در کتاب های تاریخی .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,937
53,102
مدال‌ها
12
1673045845382.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

zarei1

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
11
20
مدال‌ها
2
پارت ۱

با دلهره در تالار یاقوت قصر سلطنتی قدم بر میداشتم.
بر خلاف قلبم که تند تند میتپید و ذهنم که بسیار آشفته بود، قدم هایم آرام بود .
آهسته و شمرده قدم بر میداشتم ، چهره ام خونسرد بود ، انگار که اصلا کار اشتباهی انجام نداده ام
و قرار نیست تا چند دقیقه دیگر حسابی تنبیه شوم .
میدانستم ، از صبح که بی خبر از همه ، از قصر خارج شدم میدانستم آخرش این میشود .
اما ارزشش را داشت .
پیدا کردن مخفی گاه یکی از بزرگ ترین راهزن های ایران ارزش تنبیه شدن از طرف پادشاه را دارد .
حال جلو دری بزرگ از جنس چوب بلوط مرغوب بودم
که دو نگهبان قوی هیکل دو طرفش ایستاده بودن
به محض دیدن من کنار رفتند و تئضیم کردند
با اشاره دست دستور دادم در را باز کنند
نفس عمیقی کشیدم و وارد سرسرای اصلی شدم
سرم را که بالا گرفتم پدرم را روی سریر طلایی که در انتهای راهرو بود دیدم . نه از اخم ها و مشاور هایی که اصرافش ایستاده بودند ‌معلوم بود پدرم نیست و پادشاه است
پس من هم باشد شاهدوخت باشم
سرم را بالا گرفتم و همانطور آهسته به سوی تخت قدم برداشتم
به ۲ متری تخت که رسیدم به معنای احترام سر خم کردم
من :درود بر امپراطور ایران زمین
بعدچند ثانیه سرم را بلند کردم
اخم هایش بیشتر در هم فرو رفت
اعتماد الدوله( وزیر اعظم): چه سلامی شاهدوخت ، چه درودی
من نمیدونم اون دختر گیس بریده خورشید
دقیقا چیکارست توی این قصر
مگه به شما یاداور نبودند که امروز با حاکمان ولایت ها نشستی داریم .
همه میپرسیدند آن شاهدوختی که اصرار به قوانین و مقررات داردکجاست ؟
چرا در جلسه به این مهمی شرکت ندارد
من: سرورم من دنبال غوغا بودم ، همون راهزن معروف که چندین وقته تمام سربای کشور دنبالشن .من بالاخره فهمیدم کج....
اعتماد الدوله( با صدای بلند و محکم) : کافیه شاهدوخت ، کافیه، شما شاهدخت ایران زمین هستید
در شان شما نیست لباس مبدل پوشیدن و راه افتادن دنبال دزد ها و قاتل ها
شما ولیعهد این سرزمین هستید ، وضایف دیگری دارید
خواهش میکنم اینقدر آبروی پدرتون رو به سخره نگیرد
پدر : کافیه دیگه وزیر ، برید بیرون ، همه
همه از وزیر گرفته تا سرباز بیرون رفتند
این یعنی الان پدر و دختر هستیم نه پادشاه و شاهدوخت
من: پدر باورکنید من قصد بی احترامی نداشتم ، من فقط سعی کردم کار درست رو انجام بدم
پدر از روی تخت بلند شد و چند قدمی با فاصله از من ایستاد
پدر:من میدونم قصد بی احترامی نداشتی
اونقدر میشناسمت که بدونم چه قصدی از کارات دارم ،
( دست هایش را پشت کمرش گره کرد و از من گذشت)
و اینم میدونم که از ناامنی مردم و کاروان ها ناراضی هستی و فکر میکنی ارتش کارش رو درست انجام نمیده
اما میدونی الان مردم بیشتر از هرچیز به چی
نیاز دارن ؟
( برگشت اسمتم و ادامه داد)
به اینکه خیالشون از دربار راحت بشه
یکم از دور به قصرمون نگاه کن
من فرمانروای سرزمین پهناوری هستم که فرزند ارشدم پسر نیست
و فرزند پسرم اونقدر کوچیکه و سن من اونقدر زیاده که نمیتونم اونو جان نشین خودم کنم
از طرف دیگه دختر ۱۷ ساله ای دارم که به نظرم بهترین گزینه است برای فرمانروایی و جانشینی من
من برای به حکومت رسیدن تو جلو مردم و حاکمان ولایت ها ایستادم
( به سمتم اومد و بازو هام رو گرفت)
ایراندخت ، تو باید به همشون ثابت کنی که بهترین گزینه برای ولیعهدی هستی
همونطور که به من ثابت کردی
باید همینطور که تا الان کم کم قدرت رو بدست گرفتی از این به بعد هم همینکار رو بکنی
تا بعد از مرگ من این کفتار های تشنه به قدرت هوس شورش نکنن .
 
موضوع نویسنده

zarei1

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jan
11
20
مدال‌ها
2
پارت ۲


به حرف های پدر خیلی فکر کردم.
درست میگفت ، من وظایف مهم تری دارم ، الان درشرایطی که عثمانی ها از غرب و ارزبک ها از شرق چشم به سرزمینم دارن باید کنار پدرم باشم .
اما اول باید این شورش های داخلی رو سرکوب کنم . امروز رفتم پیش فرمانده سپنتا و درمورد نقشم بهش گفتم
فردا کار رو یکسره میکنیم و بعد میتونم خیلی راحت به موضوع های خارجی کشور فکر میکنم.
همینطور توی فکر بودم که ندیمه پشت در اتاقم گفت: شاهدوخت خورشید خاتون اجازه ورود میخوان
من : بیاد داخل
خورشید پس از وارد شدن احترام گذاشت و
خورشید: شاهزاده خانوم جناب سپنتا گفتن همه چیز آماده است ، باید برید
بلند شدم به سمت دروازه پشتی قصر رفتم.
به محض رسیدنم به سرباز ها همه به احترامم کمر خم کردند و فرمانده سپنتا از اسبش اومد پایین و سر خم کرد
سپنتا: درود بر ولیعهد ایران
سرباز ها همگی یک صدا گفتند ( درود)
از این هماهنگی بینشون خیلی لذت میبردم .
بعد چند ثانیه همه ایستادند
سپنتا کنار من ایستاد و روبه سرباز ها گفت
سپنتا: امروز برای دستگیر کردن یک مجرم فراری ، که چند وقته دست به غارت کاروان های تجاری زده، راهی راه دوری هستیم.
و شاهدوخت در این مسیر همراه ما هستند
خوب توجه کنید اولویت ما شاهدوخت هستن ،
دنباید کوچکترین آسیبی به ایشون برسه
پس در هر شرایطی محافظت از شاهدوخت بر همهچیز برتری داره.
سپنتا کمر خم کرد با دستش به اسبم اشاره کرده
به سمت اسب رفتم و سوارش شدم .نقابم رو زدم و جلو تر از همه تاختم.
وقتی سوار بر اسب بودم و در حالی که باد موهامو به بازی گرفته بود میتاختم ؛ بهتر میتونستم به خودم و اطرافم و گذشته و آینده ام فکر کنم.
کنار فرمانده لشکر دوم سپنتا از خاندان افشار میتاخت
مردی که قبل از ولیعهدی من انتظار میرفت ادعای تاج و تخت کند .
اگر من ولیعهد نمیشدم خاندان های بزرگ و سرشناس همه ادعای فرمانروا میکردن اما همه میدانستند در پایان سپنتا پیروز میشود .چون اول خاندان اون بعد شاه قدرتمند ترین خاندان بود
دوم سپنتا خودش فرمانده بود ، در هنر های رزمی استاد ، بین عموم مردم چهره خوبی داشت و صد البته شاه فعلی بهش اعتماد داشت .
اما پدرم منو به ولایت عهدی معرفی کرد
در طول تاریخ ایران من اولین شاهدوختی هستم که قرار است به حکومت برسد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین