با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!بیا و زائرانت را که پرندگان بى بال و پر تو اند و به نوشیدن جرعهاى از نگاه تو دلخوشند، همچون کبوتران گنبدت پناهگاه باش. راز نهانی ام را بخوان که هلال طلایى گنبدت، ماه شبهاى تار دلشکستگان است. آنجا همیشه شلوغ است و چه زیباست که این حالت توفانی همیشه در سیطرهای عرفانی است.
دل من گم شده گر پیدا شد
بسپارید امانات رضا
واگر ازتپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا
ازرضاخواسته بودم شاید
بگذارد که غلامش بشوم
همه گفتندمحال است ولی
دلخوشم من به محالات رضا
در کنار تو نامم سلامت است، سعادت است. دلم همسایگی خداست. روحم دردهای شفاگرفته است. دلم را برهنه بر دست گرفته ام و روبه روی تو نماز شده ام. قبله را جز سوی نگاه تو نمیدانم پاسخ سؤالهای آغشته به رنج را جز صدای آینه زار خانه ات نمیدانم. پاییزی که چهار فصل غزلهای من است در زیارت رحیمانه تو به هم میریزد. برگهایی که در من فرو ریخته اند، در کنار تو به شاخساران خویش بر میگردند. تو مرا بشکوفان. تو مرا جواب باش. تو مرا در باران بهبود زندگانی حل کن. من به اعجاز اجدادی تو سخت پابندم. من به رنگ آسمان قصرت اعتقاد دارم. به گنجشکهای زیارتگاه تو مؤمنم. دل خوشی مناند، جادههایی که به بادیه شرق میرسند.
ای آشنای غریب، ای عصمت هشتم، ای غریب الغربا، ای شمس الشموس و ای مولای من! کوچه های نیشابور، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد. هر روز که خورشید خراسان، سی*ن*ه ریز زرینش را از شوق می درد و انبوه دانه های طلایی اش از فراز آسمان بر حَرَمت می پاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر می کشد و به سوی دانه های مِهری می رود که برایش می پاشی.
لــبهــای پـر تـرک و این دستان مستجاب
بغــض گلـو، گل می کند هر شب برای تو
قرنـی است مهتاب از تنم بیرون نشسته بود
دیشـب شکسته شد قرُق، پیش خدای تو
دســـتم نـــمیرســـید آقـــا دل را گره زدم
تنهــا بـه شـعر سـادهاي از ردپـای تو
امام رضا علیه السلام میفرمایند:
مثل مومنان در قبول ولایت حضرت امیرالمومنین «علیه السلام» در روز عید غدیر خم مثل سجده ملائکه برای حضرت آدم«ع» است و مثل کسانی که نپذیرفتند ولایت ان حضرت را در روز عید غدیر مثل ابلیس میباشد.
کبوتر وار میآیم به آب و دانهای دل خوش
عطش دیده، ترک خورده، به سقا خانهای دل خوش
دلم خورشید میخواهد، هوای گنبدت کرده
دوباره برنگشته دل، هوای مشهدت کرده
دستت را میگذاری روی مرزیترین نقطه وجودت، یک حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن… سلام میکنی چشمت مسـ*ـت تماشای گنبد طلا میشود… بو میکشی تا ریههایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشههای خستهات را فرا میگیرد… زیر لب زمزمه میکنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گرهاش زدی به ضریح امام رضا…
بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
دراین همه ی مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «درود» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک