جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن انار خاتون

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط DELVAN. با نام انار خاتون ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 397 بازدید, 2 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع انار خاتون
نویسنده موضوع DELVAN.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVAN.
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,958
24,796
مدال‌ها
6
زنی عاشق دیوی بود و دیو او را در اتاقی پنهان کرده بود. زن دختری داشت به نام انارخاتون که دیو عاشق او بود و به همین دلیل زن، او را از خانه بیرون کرد. دختر رفت تا رسید به یک خانه ای که هفت برادر در آن زندگی می کردند. هفت برادر او را به خواهری پذیرفتند. دیو ماجرا را به زن خبر داد و زن راهی خانه هفت برادر شد و سقزی آلوده به سم به دختر داد. دختر خورد و مرد.هفت برادر انارخاتون را سوار بر اسبی به همراه خورجینی پر از طلا رها کردند که : "هر ک.س علاج این دختر را بداند، طلاها را بردارد و علاجش کند." پادشاهی انارخاتون را پیدا کرد و دل به او بست و به حکیمانش دستور علاج او را داد و علاجش کردند و پادشاه با او ازدواج کرد. پس از یک سال انار خاتون دو پسر زایید.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,958
24,796
مدال‌ها
6
دیو ماجرا را به زن خبر داد. زن چند روزی پیش دختر آمد و شب هنگام سر هر دو پسر را برید و چاقوی خونین را به جیب انارخاتون گذاشت. سپیده دم پادشاه به توصیه زن امر کرد جیب همه را بگردند و چاقو از جیب انارخاتون پیدا شد. پادشاه دستور داد چشم های دختر را کور کنند و جسد دو پسر را زیر بغلش گذاشتند و بیرون کردند. انارخاتون به خرابه ای رسید و خوابش برد و خواب مردی را دید. آن مرد دست به چشمان انارخاتون و دستی هم به سرو گردن بچه ها کشید و مشتی ریگ در دامن دختر ریخت .
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
موضوع نویسنده

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Dec
3,958
24,796
مدال‌ها
6
انارخاتون قصری ساخت و بچه ها بزرگ شدند. روزی بچه ها پادشاه را به خانه دعوت کردند. انارخاتون گفت که قاشق طلا را در کفش پادشاه بگذارند . موقع رفتن پادشاه گفتند قاشق طلا گم شده و باید همه را بگردند. وزیر گفت : مگر پادشاه قاشق می دزدد. انار خاتون از پشت پرده بیرون آمد و گفت : مگر مادر، سر بچه هایش را می برد؟ شاه از قضایا با خبر شد و دستور داد که دیو و زن را بکشند.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: PardisHP
بالا پایین