جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انتقال خون

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Puyannnn با نام انتقال خون ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 87 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انتقال خون
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,532
22,013
مدال‌ها
3
بند مقدمه (زمینه‌سازی)
یادم می‌آید که پدر و برادرم تصمیم گرفته بودند روز جمعه صبح، برای خون دادن به مرکز اهدای خون نزدیک منزل بروند. من نیز اصرار کردم که همراه آن‌ها بروم. پدرم گفت که من اجازه اهدای خون ندارم و برای انجام این کار بسیار کوچک هستم. پذیرفتم و با این همه به همراه آن‌ها به مرکز اهدای خون روانه شدم.

بندهای بدنه (متن نوشته)
به مرکز اهدای خون رسیدیم و همان طور که پدرم گفته بود آنجا بسیار شلوغ بود. به هر قسمت که می‌رفتیم، صفی تشکیل شده بود. هر کسی هم که از اتاق اهدای خون بیرون می‌آمد، آبمیوه‌ای به دست داشت. پدرم توضیح داد که این آبمیوه‌ها را مرکز اهدای خون، پس از اجرای خون گرفتن به افراد می‌دهد تا حال عمومی آن‌ها به وضعیت نرمال بازگردد.

با خودم یک حساب سرانگشتی کردم. پدر و برادرم به داخل رفته و حتما آبمیوه‌هایشان را می‌گرفتند. اما من باید چه می‌کردم؟ در حالی که پدر و برادرم روی تخت اهدای خون خوابیده و خون از رگ‌هایشان به بیرون کشیده می‌شد؛ به آرامی آبمیوه پدر و آبمیوه برادرم را برداشتم و در جیب کاپشنم جای دادم.

مسئولی که از آن جا عبور کرد و دید کنار تخت این دو آبمیوه‌ای نیست، دوباره دو آبمیوه برای آن‌ها کنار تخت گذاشت. من در یک حرکت چشمگیر دیگر، نقشه دو آبمیوه بعدی را هم کشیده و آن‌ها را داخل کاپشنم قرار دادم. دل دل می‌کردم که دوباره آبمیوه‌های بعدی نیز در جای خود قرار داده شوند. اما مسئول این بار متوجه نبودن آبمیوه‌ها شد و با تعجب نگاهی به اطراف انداخت.

بند نتیجه گیری (جمع بندی)
مسئول اتاق رفت و با ۴ آبمیوه در یک نایلون به سمت من آمد. او آبمیوه‌ها را به من تعارف کرد و گفت که این هدیه مرکز اهدای خون است. خدا فقط می‌داند که تا چه اندازه خجالت زده شدم. تشکر کرده و نایلون آبمیوه‌ها را از او گرفتم. حتما انتظار داشت که متنبه شده و آبمیوه‌های قبلی را سر جای خود برگردانم، اما چه انتظاری دارید؟ ۴ آبمیوه قبلی را به همراه ۴ آبمیوه جدید داخل نایلون گذاشتم و با خوشحالی تمام از اتاق اهدای خون بیرون آمدم!
 
بالا پایین