انسانها و درختها شباهت بسیاری با هم دارند. غیر از راست قامتی و خمیدگی درختان که به انسانهای جوان و پیر شبیه است، بعضی از آنها پیچ خوردهاند و شکلهای عجیبی دارند و مثل پیچیدگی شخصیت بعضی انسانها هستند.
خوب که نگاه کنید، میبینید بعضی درختها شبیه پدر هستند. ایستادهاند و سایه خود را بر سر دیگر گیاهان و موجودات انداختهاند و آنوقت تعدادی نهال که تنها در نور کمتر امکان رشد دارند، زیر سایه آنها به خوبی میبالند و بزرگ میشوند و خود به درختان تنومند دیگری تبدیل میشوند.
بعضی درختها همچون مادرند. از دور هم که نگاهشان بکنی، میفهمی مدتی طولانی را صرف آماده کردن میوههای شیرین و آبدار خود کردهاند و آنها را طوری مقابل ما گرفتهاند که گویی میگویند: «بیا مادر جان! بخور نوش جانت؛ اما حواست باشد نشسته نخوری.» گاهی هم میوهها را بالاتر میگیرند که ما بالا رفتن را یاد بگیریم. این درختان زیبا ما را به یاد مادران زحمتکشی میاندازند که از صبح تا غروب مشغول آماده کردن وسایل راحتی فرزندان خود هستند. با حوصله قرمه سبزی جا افتادهای میپزند و پلو را دم میاندازند و ماست و سبزی در ظرف میکشند و سپس سفره را برای فرزندان خود میگشایند. بعد از غذا نیز دوباره جمع کردن، شستن، تمیز کردن و پختن دوباره.
بعضی نهالها مثل خواهرند؛ زیبا و مهربان. در هر موقع از سال به رنگی جذاب و دوست داشتنی خود را میآرایند. وقتی وارد باغی شوی، هوس میکنی دوربینت را برداری و با آنها عکس بگیری. گاهی در بهار به رنگ صورتی و سفید و پر از شکوفههای زیبا هستند و گاهی در پاییز به رنگ زرد و نارنجی و جذاب.
بعضی از آنها نیز طوری پیچ و خم دارند که میتوانی روی تنه آنها مثل یک صندلی راحتی بنشینی و از بودن در کنار آنها لذت ببری. اینها مثل مادر بزرگها و پدر بزرگها هستند که در کودکی روی پایشان مینشستی، برایشان شیرینزبانی میکردی و از سخنان دلپذیرشان لذت میبردی. درست است. چین خوردگیهای درختان هم مثل پوست چروک خورده پدربزرگ و مادربزرگ است.
همان طور که قدر انسانهای دور و بر خودمان را میدانیم، بهتر است از درختان اطرافمان هم تشکر کنیم؛ چرا که همواره تکیه گاه خستگیهای ما هستند. سایه خنکشان همیشه پابرجاست و دست دوست داشتنی شان به سوی ما دراز است؛ مانند چنار که دستی با پنج انگشت به سوی ما دراز میکند و منتظر است که ما نیز با آنها دست بدهیم و دوستی پایداری را با هم آغاز کنیم.