جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا«عشق شوری در نهاد ما نهاد»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ASAL. با نام انشا«عشق شوری در نهاد ما نهاد» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 115 بازدید, 0 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا«عشق شوری در نهاد ما نهاد»
نویسنده موضوع ASAL.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASAL.
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,168
12,985
مدال‌ها
4
♦️ موضوع 👈🏻 عشق شوری در نهاد ما نهاد ♦️


می نویسم از دل اگر بشنوی روزی...
دلم برایت شروع به تپیدن کرد. روزی که خیالِ تمام احساساتم شدی...

نوشتن که کم است باید تمام آن لحظه ها با قلمم تداعی شود ‌. قلمم معجزه می کند ، معجزه ای که هنوزهم ناتوانی عقل در برابر احساسم را به رخ می کشد .

آن روز من ناتوان ترین فردِ جهان شدم ؛ وقتی که لبخندت مهمانِ قلبِ تک وتنهایم شد . دلِ بیقرارم میخکوبِ سیاهیِ چَشمانت شد .قرار گرفت ... آرامشش ،شیرین ترین حالِ آن روز هایم بود .
یادم می آید هروقت این شعرِ «عراقی» را برایم می خواندی :«عشق شوری در نَهادِ ما نَهاد...» ادامه اش را دیگر نمی فهمیدم .تو چشمانت را می بستی و می خواندی ؛اما هربار من درهمان دو کلمه ی اولش کلافِ شوخیِ کلمه هایم تاب می خورد . می گفتم :«عشق ما شیرین تر از درد عشق است ». و تو برای هزارمین بار منطقِ کلمه ها را به اختیار میگرفتی و میگفتی :«منظور عراقی همون اشتیاقِ چشاته ...» اما خودم را به نفهمیدن می زدم تا دوباره بگی :«شوریِ مَزه که نه؛ منظورش شوقه شوق...»

چقدر جای خالی این کلمه در زندگی ام احساس می شود . صدایم در تنهایی پخش می شود .. چای یخ زده ام را تلخ می نوشم .چقدر آن سالها به من نزدیک است ؛نزدیک تر از آن،صدایت ...

قلمم به نوشتنِ آن سالهای دور عادت دارد ولی امروز بدجوری سازِ مخالف می زند .اوهم توان ادامه دادن ندارد . دیگر وقتش رسیده دفترم را می بندم و بازهم اسیرِ قفلِ صندوقچه گوشه ی اتاقم می شود ...اما کاش کلیدش پیدا نشود .
بگذار تنهای تنها بماند ؛مانندِ زندگیِ این سالهایم . آری دیگر وقتش رسیده .....
 
بالا پایین