ASAL.
سطح
1
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Feb
- 3,197
- 13,130
- مدالها
- 4
خاطره_نویسی در مورد : ماندنی ترین خاطره
میخواهم مروری کنم از بیست و دوم آبان سال ۱۳۹۴.خاطره ای که تا أخر عمر در یاد و خاطرم می ماند. آن روز اولین مسابقهٔ رسمی کونگفویی بود که در آن شرکت کردم.
بی تجربه، ترسو و مضطرب بودم. تن و بدنم عرق سرد داشت و رنگم پریده بود. مدام تمرین میکردم تا از استرسم کاسته شود. مربی و استادم هم وقت دلداری دادن به من را نداشتند. در کنار زمین مسابقه ایستاده و به آن محشر کبری خیره شده بودم.
آن هیاهو در سالن مسابقات را هیچگاه فراموش نمیکنم. چهرهٔ شکستخورده و بازندههایی که با گریه از تشک و میدانبازی بیرون میآمدند و برندههایی که فریاد خوشخالی سر می کشیدند.
گوشهایم بیشتر از همیشه تیز شده بود و کل حواسم به دستان تیم داوری بود تا اسمم را به عنوان بازیکن صدا کنند. بالاخره بعد از دو ساعت انتظار، نوبت من شد، محدثه شفیعیپناه، ردهٔ سنی نونهال با وزن منفی پنجاه و پنج کیلو با هوگو آبی، کنار تشک آماده باشد.
نام حریفم را به یاد ندارم، فقط اینقدر یادم هست که از استان کرج بود.
قلبم در سی*ن*ه میلرزید. در عرض چند دقیقه تجهیزاتم را پوشیدم و خود را وسط تشک دیدم.
راند اول از بازی را باختم اما از استرسم کاسته شد. قلق بازی حریفم را فهمیدم و با آرامش بیشتری بازی کردم. دو راند بعدی را بردم و بازی به پایان رسید.
باورم نمیشد. داور وسط از پیش میز داوری نزدیک امد و برپا داد. پس از گفتن کلمهٔ آبی (رنگ تجهیزاتم) دستم را بالا برد و من برنده شدم.
میخواهم مروری کنم از بیست و دوم آبان سال ۱۳۹۴.خاطره ای که تا أخر عمر در یاد و خاطرم می ماند. آن روز اولین مسابقهٔ رسمی کونگفویی بود که در آن شرکت کردم.
بی تجربه، ترسو و مضطرب بودم. تن و بدنم عرق سرد داشت و رنگم پریده بود. مدام تمرین میکردم تا از استرسم کاسته شود. مربی و استادم هم وقت دلداری دادن به من را نداشتند. در کنار زمین مسابقه ایستاده و به آن محشر کبری خیره شده بودم.
آن هیاهو در سالن مسابقات را هیچگاه فراموش نمیکنم. چهرهٔ شکستخورده و بازندههایی که با گریه از تشک و میدانبازی بیرون میآمدند و برندههایی که فریاد خوشخالی سر می کشیدند.
گوشهایم بیشتر از همیشه تیز شده بود و کل حواسم به دستان تیم داوری بود تا اسمم را به عنوان بازیکن صدا کنند. بالاخره بعد از دو ساعت انتظار، نوبت من شد، محدثه شفیعیپناه، ردهٔ سنی نونهال با وزن منفی پنجاه و پنج کیلو با هوگو آبی، کنار تشک آماده باشد.
نام حریفم را به یاد ندارم، فقط اینقدر یادم هست که از استان کرج بود.
قلبم در سی*ن*ه میلرزید. در عرض چند دقیقه تجهیزاتم را پوشیدم و خود را وسط تشک دیدم.
راند اول از بازی را باختم اما از استرسم کاسته شد. قلق بازی حریفم را فهمیدم و با آرامش بیشتری بازی کردم. دو راند بعدی را بردم و بازی به پایان رسید.
باورم نمیشد. داور وسط از پیش میز داوری نزدیک امد و برپا داد. پس از گفتن کلمهٔ آبی (رنگ تجهیزاتم) دستم را بالا برد و من برنده شدم.