جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا«گنجشک و مترسک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط STARLET با نام انشا«گنجشک و مترسک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 175 بازدید, 0 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا«گنجشک و مترسک»
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
1
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,457
14,786
مدال‌ها
4
📚 انشای #جانشین_سازی در مورد : گنجشک و مترسک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
◀️ با خمیازه ای کوتاه بیدار شدم، وقتی چشم گشودم برقی که از سفیدی برفی که بر زمین نشسته بود به چشمم خورد و باعث شد که چند لحظه ای چشمانم را ببندم؛وقتی چشمانم را باز کردم باورم نميشد که آن همه گندم از بین رفته باشد و زمین پیراهنی از جنس برف پوشیده باشد، در همين حین یار همیشگی من از درون کلاهم بیرون آمد اما انگار هنوز خوابش می آمد.
گفتم:صبح زیبای زمستونیت بخیر گنجشک کوچولو، گنجشک خمیازه ای طولانی کشید و گفت:سلام و یکهو عطسه ای کرد و به درون کلاه افتاد.
وقتی باز از کلاه درآمد نم اشکی در چشمانش دیدم ک دلم گرفت گفتم:چیشده؟!
گفت:بچه هام گرسنن نمیدونم توی این برف چ جوری براشون غذاپیدا کنم
کمی فکر کردم که یکهو جرقه ای به ذهنم زد.
یاد کشاورز پیر افتادم که همیشه به کبوترها و گنجشک ها و پرنده های دیگه کمک میکرد به گنجشک کوچولو گفتم:اون درخت رو میبینی به سختی تونست ببینه و گفت:خب دیدم ولی درخت که چیزی برای خوردن نداره تا برای بچه هام بیارم، گفتم:نه پشت اون درخت خونه ی کشاورز مهربونه میتونی بری و به شیشه ی پنجره ی اتاقش بزنی اون وقت که خودش میفهمه غذا میخای و بهت غذا میده.
اما گنجشک نميتونشت پرواز کنه به سختی بال گشود و به طرف خونه ی کشاورز رفت و با خوشحالی وصف نشدنی برگشت گفتم:چیشد؟! بهت غذا داد؟... به طرف کلاه رفت و غذاهایی که تو دهنشون بود رو به بچه هاش داد. با خوشحالی یه نفس راحتی کشیدم و دوباره به خواب زمستونی رفتم.
 
بالا پایین