بدنه: پرواز را که نگاه می کنم می بینم که رها بودن و آزادی چه قدر شیرین و پر از حرف است، طی کردن آسمان با بال و پر باز و دیدن زمینیان از آسمان و این انتهای آزادی است که ممکن است انسان هیچ وقت تجربه نکند و همیشه در حسرت باشد، اما آزادی این حس نایاب که همه انسانهای آزاده تجربه می کنند،
این نفس کشیدن راحت در هوای آزاد و در حوالی درختان، قدم زدن روی برگهای ناب پاییزی، خوردن چای روی نیمکتی در حوالی بهار، دیدن ستیغ نور از پنجره دلخواه اتاق، تماشای ساحل در یک روز جذاب تابستان، نوای خوش هزار در حوالی مهربانی همه از آزادی فکر و دل است، اما اسارت فقط بودن پشت میله های دشمن و یا زندان خانگی نیست،
همین که نتوانی از تعلقات دل بکنی و در بند مال دنیا باشی، گرفتار اسارتی خود ساخته هستی و نمی توانی رها شوی، آزادی یعنی صبحت را با آرامش شروع کنی و بدانی که کسی مزاحمت نیست و تو هم باید با آزادی آرامش را از دیگران نگیری، آزادی یعنی لبخند بی بهانه و زندگی بی مزاحمت، بوییدن یک گل بی دغدغه و اسارت و حبس یعنی گرفتار زندانی باشی که نتوانی آسوده فکر کنی و مجبور باشی طبق سلیقه های دیگران زندگی کنی.
نتیجه گیری: اگر در آزادی مطلق هستید هیچ وقت آرامش دیگران را فدای خواسته های خود نکنید. اسارت ظاهری هم موجب آگاهی می گردد و ممکن است که مدتی برای انسان سخت باشد، ولی بهتر است در هر شرایط آرامش خود را حفظ نماییم و برای رهایی همه جانبه تلاش کنیم.