- May
- 2,068
- 6,797
- مدالها
- 6
مقدمه: دو سال است که پدرش مرده و کار می کند. هر روز با طلوع خورشید از خانه بیرون می زند و با خورشید سر به بالش می گذارد. گاهی نان خشک جمع می کند و زمانی واکس می زند، گاهی شیشه ماشین می شوید و زمانی هم گل فروشی، کارش فصل به فصل فرق دارد.
بدنه: روزهایی که مادرش سرکار نمی رود و خرج کفاف نمی دهد،محمد مجبور است که کمک خرج شود و چاره نیست. مادرش هم ناتوان شده و دستش از رخت شویی و کار ترک برداشته است . محمد به سختی گونی ضایعات را حمل می کند و ان طرف مردی حاجی با ماشینی شاسی بلند ایستاده و مشغول خوردن نوشابه خنک است.
بدنه: روزهایی که مادرش سرکار نمی رود و خرج کفاف نمی دهد،محمد مجبور است که کمک خرج شود و چاره نیست. مادرش هم ناتوان شده و دستش از رخت شویی و کار ترک برداشته است . محمد به سختی گونی ضایعات را حمل می کند و ان طرف مردی حاجی با ماشینی شاسی بلند ایستاده و مشغول خوردن نوشابه خنک است.