- May
- 2,068
- 6,797
- مدالها
- 6
مقدمه: نامش کودک کار است و مجبور است که کارهای طاقتفرسا هم انجام دهد. شب و روز ندارد و به جایش ثروتمندان در ناز هستند. تمام روز راه می رود و اخر شب هم سر بر سنگ می گذارد و می رود.
بدنه: مینا دختر همسایه را چند باری دیدهام که سر چهارراه گل می فروشد و به مدرسه نمی آید. یک بار گه دیدمش پرسیدم مینا چرا نمیای مدرسه، سرش را پایین انداخت و گفت مادرم کار دارد و من باید کمکش کنم. کم کم خیاطی کنم و کمک خرج شوم. کلی ناراحت شدم و تلفن را برداشتم و به عمویم زنگ زدم و برای مینا درخواست کاری کردم.
بدنه: مینا دختر همسایه را چند باری دیدهام که سر چهارراه گل می فروشد و به مدرسه نمی آید. یک بار گه دیدمش پرسیدم مینا چرا نمیای مدرسه، سرش را پایین انداخت و گفت مادرم کار دارد و من باید کمکش کنم. کم کم خیاطی کنم و کمک خرج شوم. کلی ناراحت شدم و تلفن را برداشتم و به عمویم زنگ زدم و برای مینا درخواست کاری کردم.