جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا «پاییز»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ASAL. با نام انشا «پاییز» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 308 بازدید, 6 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا «پاییز»
نویسنده موضوع ASAL.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شیر کاکائو
موضوع نویسنده

ASAL.

سطح
1
 
[سرپرست ادبیات]
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,161
12,950
مدال‌ها
4
انشا درمورد: فصل پاییز

همه بچه ها روی صندلی های کلاس نشسته بودند
صندلی های فرسوده که منتظر تکان بچه ها بودند تا صدای جیر جیرشان گوشت را کر کند
آخر های عمرشان بود ولی مدیر مدرسه ای که در آن تحصیل میکردیم
بر این باور بود که صندلی ها تا وقتی که چهار تا پایه دارند پس سالم هستند
بگذریم ماکه نیامده ایم عمر صندلی ها را تخمین بزنیم
معلم عزیزمان وارد کلاس شد
کلاس ما متشکل از ۳۴ دانش آموز پر شور و شر بود
ولی اگر بی انصافی نکنیم درسخون های زیادی هم داریم
که با ورود معلم چنان برپا میزنند که در دل معلم جا خوش کنند
این بچه ها از انتهای کلاس خبر ندارند که چند طفلی بخاطر برپا زدن این دانش اموزان از خواب ناز میپرند همان کسانی که دیشب خواب خوبی نداشتند و بر این عقیده بودند که صبح شنبه پاییزی باید خوابید
با ورود معلم همهمه ها قطع شد
زنگ انشا بود
همان درس مورد علاقه اکثریت بچه ها
مخصوصا شاگردان انتهای کلاس
چون انها میدانستند که میتوانند موقع انشا خواندن بچه ها چرت ریزی بزنند
ولی امروز فرق میکرد
معلم انشا میخواست سر کلاس انشا را بنویسیم
با موضوعی که خود بچه ها انتخاب میکنند
و خب جای تعجب نیست
فصل پاییز "

انتخاب اکثریت فصل پاییز بود فصل مورد علاقه من


همه شروع به نوشتن کردند
با بارش باران و خوردن قطرات آب به پنجره فضای دلپذیری بوجود آمده بود
و ذهن بچه ها بازتر بود برای نوشتن از این فصل هزار رنگ و خوش نقش
باد ملایمی هم درختان را نوازش میکرد و با قلقلک دادن درختان باعث ریزش برگ های زرد شدن آن ها میشد
آن‌ها را به زمین میریخت و بعد وارد دل آن‌ها میشد و برگ ها را هرجا که دلش میخواست میبرد
خبر نداشت پیرمرد بی نوای مدرسه قرار بود با جاروی چوبی اش که خودش درست کرده بود آن‌ها را جارو بزند
پیرمرد"سرایدار مدرسه که تحمل نداشت یک برگ به دل زمین بنشیند جارو به دست منتظر بود و فصل پاییز تنفر انگیز ترین فصل بود برای او
سرایدار جارو میزد و باد شوخی اش گرفته بود
انگار دوست داشت پیر مرد را عصبانی کند
باد قدرتش را دوچندان کرد و به یکباره کل زمین را
با برگ های زرد شده خوش نقش کرد
اما باران دلش به حال پیرمرد سوخت و شدتش را زیاد کرد تا برگ ها خیس بخورند و باد نتواند آن‌ها را جابجا کند
جنگ پاییزی قشنگی میانشان بود
برنده این جنگ باران بود چون باد بیخیال شوخی شد و پا به فرار گذاشت
خدا میداند رفت تا چه ک.س دیگری را عصبانی کند
چشم از پنجره برداشتم و به بچه ها نگاه کردم
همه بچه ها گرم نوشتن بودند
ولی من هنوز یک خط هم ننوشته بودم
محو زیبایی حیاط بودم ولی بنظرم وقتش بود انشا را شروع کنم تا عقب نیفتم

فصل پاییز خیلی زیبا بود ولی واقعا نمیدانم چگونه توصیفش کنم و وارد کتابش کنم
هم خسته بودم هم گشنه ذهن خسته هم چه چیزی تحویلت میدهد جز اینکه بنویسی"من فصل پاییز را دوست دارم "
اصلا همین هارا مینویسم
بنام خدا
فصل پاییز یکی از فصل های قشنگ من است
در این فصل برگ ها زرد میشوند و میریزند
و ما از روی انها با شادی رد میشویم و خش خش میکنند
پس از بارش باران رنگین کمان هفت رنگ وارد اسمان میشود و ما خوشحال میشویم
.....


در این حین معلم دلبندمان اسم ها را شروع به خواندن کرد تا انشایمان را ارائه بدهیم
خوش اقبال بودم که اسم من را نخواند
روی خواندن نداشتم احساس میکردم انشایم شبیه به انشای دبستانی های کلاس سوم است
همکلاسی هایم پای تخته میرفتند و میخواندند
خنده ام گرفته بود
قریب به اکثریت همین هارا نوشته بودند
معلم انشا با نا امیدی از ذهن های محدود و ناخلاق ما نگاهی به کل کلاس انداخت و نفر بعدی را صدا زد
دعا میکردم زنگ بخورد تا حداقل من یکی این ۴ خط مضحک را نخوانم تا
مدتی بعد انگار خدا صدایم را شنید و زنگ خورد
مسرور و خوشحال دفترم را بستم و بی توجه به همکلاسی هایم که کیفشان را بجای بالشت و پالتویشان را بجای پتو دورشان پیچیدند تا بخابند به سوی حیاط دویدم تا فکری به حال شکم گرسنه ام بکنم
این بود انشای من
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
به نام خدایی که عشق را در نهاد ما نهاد
پاییز آمده،پر از دلتنگی؛از عطری که در هوا پخش کرده می توان فهمید که چقدر دلتنگ است.گوش کن!صدای قدم های دلبرانه خزان را می شنوی؟برای من که دلم چون غروب پاییز است،صدای تو از دور هم غم انگیز است.
هرچه که هست،من خزان را دختر دردانه ای می دانم که نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.او با لباسی چین چین،پرشده از برگ های خزان وگل سری با یاقوت های سرخ انار و چندپره ای از نارنگی و خرمالویی بزرگ که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی می کند،می آید و میان فصل ها ردپایی می گذارد فراموش نشدنی.
پاییز به قدم زدن های دونفره اش معروف است،راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تا متولد می شوند،مادرشان را ازدست می دهند!پاییز است و رنگ های زرد و نارنجی اش که زبانزد همه ی رنگ هااست.پاییز فصل اشک ریختن های بی دلیل است و عشق،زیباترین راز پاییز است.
عاشق شدن در پاییز رنگ و بوی دیگری دارد.راه میروی،دست در دستانش.بوی باقالی و لبوی کنار خیابان مستتان می کند!پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.کوچه به کوچه راه میروید و خیابان ها شاهد زمزمه هایتان می شوند.زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا خیس می شوند.وچه لذتی دارد تو باشی و من و پاییز که خیابان هارا بخاطر تو زرد و نارنجی می کند.
و به راستی پاییز قصه بهاریست که عاشق شده
 

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,607
4,905
مدال‌ها
2

مقدمه :​

با نام خداوند هستی بخش زیبایی آفرین انشایم را در مورد پاییز آغاز میکنم .

متن انشا:

چطور میتوان پاییز را دوست نداشت ؟؟
با این این همه مهر و زیبایی و زلالی که این فصل مظلوم و مهربان دارد.
انگار خود پاییز هم عاشق است . ، عاشق ما !
مگر نه چه دلیلی داشت در برابر سرما مقاومت کند و برای ما بهشتی از رنگ های شگفت انگیز بسازد.
که هر چه نگاه کنی سیر نشوی از دیدن زیبایی هایش !
پاییز فصل سرد و گرمی در کنار هم است ،
سردی هوا در کنار گرمی رنگ های برگ ها ( زرد و نارنجی و قرمز.. )
مگر میتوان پاییز را دوست نداشت ،
فصل قدم زدن روی برگی های خشک با آن نغمه دل انگیز خش خش کردن زیر برگ ها .
مگر میتوان پاییز را دوست نداشت ، تنها به این گناه که سرد است ؟!!
سرما که علاجش یک بسته قرص سرماخورگی است
و سوپ های پر مهر مادرم که انگار تک تک اجزایش طعم عشق میدهند.
اصلا من پاییز را دوست دارم که سرما بخورم !!!
بعد مادرم بیاید دست بگذارد روی پیشانی ام
و برایم شلغم درست کند و با غرغر تکه تکه در دهانم بگذارد .
اصلا من پاییز را دوست دارم که برویم زیر بارن بستنی بخورم !!
که شال گردن های رنگی ام را از چمدان بیرون بیاورن و آن رو دور گردنم ببندازم
و همه پارک های شهر را با قدم بزنم ، یخ کنم و لی خسته نشوم !
بعد برگردم خانه و دستانم را با چایی که مادرم دم کرده گرم کنم .
پاییز سرد است اما به مهربانی های ما گرم میشود.
و من عاشق مهربانی پاییزم .
 

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,607
4,905
مدال‌ها
2

مقدمه :​

عشق بی دلیل است … محتاج استدلال نیست …​

دل دلیل و برهان وجود عشق است و من بی هیچ بهانه ای عاشق پاییزم​

متن انشا:

پاییز را دوست دارم.
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مسـ*ـت کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

نتیجه گیری :​

بدون دلیل دوست داشته باش ، عاشق شو و چون پاییز رنگارنگ و رها زندگی کن .
 

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,607
4,905
مدال‌ها
2

مقدمه :

به نام خداوند آفریننده زیبایی ها . راستش را بخواهید از زمانی که یادم می آید پاییز فصل مورد علاقه من بوده است شاید یه این خاطر که خودم در فصل پاییز به دنیا آمده ام . اما این موضوع دلایل دیگری هم دارد . امروز میخوام در این انشا به شما بگویم چرا عاشق فصل پاییز هستم.

متن انشا :

فصل پاییز برای من یک فصل جادویی است . همه چیز از آب و هوا گرفته تا رنگ ها برای من زیبا و خیره کننده هستند . با این که همه مناظر و زیبایی ها هر سال و هر سال تکرار میشوند ولی برای من تازگی دارند و انگار هر سال با دیدن زیبایی ها و رنگارنگی فصل پاییز دوباره جادو میشوم .
اما قبل از هر چیز پاییز برای من حسی از بندگی خداوند دارد خداوندی که در بهار همه جا را سبز و تازه و درخشان میکند در تابستان پر از گرما و نور و انواع میوه ها می نماید و در پاییز درختان را خشک میکند . اما نه یک خشک شدن ترسناک و سرد و زشت. برعکس خداوند زیبایی آفرین حتی فصل خشک شدن و خواب زمستانی زمین را نیز به بهترین و قشنگ ترین صورت رنگ آمیزی میکند و در نهایت در زمستان با پوشاندن زمین با برف پاک و سفید هنر نمایی اش را به اتمام میرساند. به این خاطر است که پاییز حس میکنم به خدا نزدیک ترم و دیدن برگ های رنگارنگ و باران حسی از سپاس گزاری و شکر نعمت را گاهی در هیاهوی زمانه فراموش میکنم در من زنده میکند.

همه چیز فصل پاییز برای من زیبا و دوست داشتنی است …​

از جمله میوه های خاص و شگفت انگیزش … چه کسی باور میکند وقتی همه درخت ها کم کم به خواب زمستانی میروند و درختان خشک شده و برگ هایشان را زمین هدیه میکنند . طبیعت بتوانید این میوه های درخشان و خوشمزه را به ما هدیه کند. میوه هایی مثل انار، خرمالو ، پرتغال ، لیمو شیرین و نارنگی های آبدار… من عاشق انار و خرمالو های رسیده هستم. انقدر که دوست دارم همه سال خرمال بخورم و پرتغال ها را با آن رنگ نارنجی زیبایشان در دست بگیرم و از ته دل بو کنم و به خودم بگویم چه کسی گفته میوه های خوشمزه فقط متعلق به بهار و تابستان هستند؟

نتیجه گیری :

همه این موارد از زیبایی های طبیعت هوای خنک و لطیف ، باران دوست داشتنی و میوه های خوشمزه باعث میشود من عاشق فصل پاییز باشم و خداوند را بابت این زیبایی شگفت انگیز شکر کنم. خداوند مهربان دوستت دارم.
 

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,607
4,905
مدال‌ها
2

موضوع انشا : انشا کوتاه ادلب در مورد پاییز​

برای پایه تحصیلی : همه مقاطع​

مقدمه :​

پاییز از راه نرسیده قلم نقاشی اش را برداشت و شروع کردبه رنگ زدن بر بوم زمین‌.

من هم قلم خود را برمیدارم و با نام خالق پاییز این همه زیبایی را توصیف میکنم.​

متن انشا:

هرچند که پاییز با آمدنش سرما را به ماهدیه می دهد

اما با نقاشی فوق العاده اش روح انسان را گرم نگه می دارد.

او را به فصل دلتنگی می شناسند،اما این لقب غمگین برای او کم لطفی است،

اما اگر شیشه عینک نگاهشان راپاک کنند ،متوجه زیبایی ها و روح متنوع طلب پاییز می شوند.

میگویید چگونه؟ گوشتان بامن باشد تا برایتان بگویم،

همچون بهار هزار رنگ است و در زیبایی ستودنی،

مانند تابستان پر میوه و رنگارنگ است

از هوای سرد و بارانی اش که مانند زمستان هست هم نمی شود غافل شد.

رقص پرندگان در آسمان، بهنگام کوچشان ،دلبری ست مخصوص جناب پاییز .

چه زیباست این فصل هزار رنگ ک خدا به ما هدیه داده

ب قلم خانم حنانه گلشاهی

نتیجه گیری :​

پاییز فصل هزار رنگ و هزار نقش دلفریب را قدر بدانیم از کنار این همه زیبایی ساده نگذریم….
 

شیر کاکائو

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
2,607
4,905
مدال‌ها
2

مقدمه​

مسلما همه شما با فکر کردن به موضوع انشای پاییز در روستا، این موضوع به فکرتان می رسد که فصل پاییز در روستا از هر لحاظ زیباتر است. من این را شخصا تجربه کرده‌ام و می‌خواهم خاطره ام از یک روز پاییزی در روستا را تعریف کنم.


بدنه​

آن روز پاییزی با خانواده به روستایی رفتیم که خانواده همکار پدرم در آنجا زندگی می کردند. آن ها ما را دعوت کرده بودند تا یک روز را در کنار همدیگر بگذرانیم و از طبیعت زیبا و هوای پاک آنجا لذت ببریم.


صبح زود حرکت کردیم و وقتی رسیدیم، خورشید نیمی از تنش را از پشت ابرها در آورده بود و با گرمایی ملایم می‌تابید. اولین چیزی که حس کردم هوای تمیز و لطیفی بود که با هر نفس که می‌کشیدم ریه هایم را نوازش می کرد. کمی خنک بود و بوی برگ های خیس و کاهگل خانه های روستایی آدم را مسـ*ـت می کرد.


وقتی وارد خانه‌باغ میزبان شدیم، به استقبالمان آمدند. با دیدن چهره های بشاش و شنیدن لهجه اصیل و زیبایشان حس خوبی پیدا کردم اما چشمم به منظره زیبایی افتاد و حواسم پرت شد. درخت های انار به صف ایستاده بودند و سلام می‌کردند. چه درخت های زیبایی و چه انارهای خوشرنگی. مادرم دستش را روی شانه ام زد و گفت سلام کن مادر، حواست کجاست؟


یک خروس رنگارنگ روی چینه ایستاده بود و به ما زل زده بود. فکر کردم کاش صبح زود که موقع خواندنش بود به اینجا می‌رسیدیم و صدایش را می‌شنیدیم. برای رسیدن به نشیمن خانه، باید طول باغ را طی می‌کردیم. هر قدم که برمی‌داشتیم برگ های رنگارنگ زیر پایمان خش خش می‌کردند و آهنگ موزونی ایجاد می‌شد. ناگهان بادی آمد و برگ های باقیمانده روی درخت ها بر سرمان ریختند. سرم را بالا بردم و به برگ های لرزانی که در هوا معلق بودند نگاه کردم. آن صحنه انگار یک تابلوی نقاشی بود که من وارد آن شده بودم.


همه چیز شفاف بود. هیچ دود و دمی این روستا را آلوده نکرده بود و از گرد و غبار خاکستری بر در و دیوار خبری نبود. وقتی رسیدیم با چایی و نان شیرمال از ما پذیرایی شد و بعد نوبت انار دانه شده یاقوتی و انگورهای طلایی رسید.


توصیف همه اتفاقات آن روز خیلی طولانی می شود اما بهترین قسمت آن سفر، بعد از ظهر بود که به اتفاق خانواده همکار پدرم به باغ انگور رفتیم و چیدن انگورها و آواز خواندن روستاییان را دیدیم. تماشای گوسفندهایی که کمی دورتر از ما مشغول چرا بودند نیز زیبایی این منظره فراموش نشدنی را دوچندان کرده بود.
 
بالا پایین