جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Mahi.otred با نام انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 12,503 بازدید, 630 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا درمورد صحبت مترسک و گنجشک‌ها
نویسنده موضوع Mahi.otred
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره صحبت مترسک و گنجشک ها برای دانش آوزان پایه ی یازدهم​

 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
گنجشک ها در اطراف درخت های دور مزرعه پرواز می کردند و جرأت وارد شدن به مزرعه را نداشتند، آن ها مترسکی را می دیدند که دست های چوبی اش را باز کرده و با کلاهی حصیری روی پای چوبی اش ایستاده بود.

مترسک نیز گنجشک های کوچک را می دید که چگونه هیبت چوبی و لباس های پاره اش ترس به جان آن ها انداخته است و لبخندی از رضایت روی لب هایش می نشست، او می دانست که کارش همین است، دور کردن پرندگان از مزرعه تا به محصولات مزرعه آسیب نزنند.


مترسک در همین فکر ها بود که به یکباره گنجشک ها با هم به پرواز درآمدند هیاهوی شان سکوت مزرعه را به هم زد، بعد دید که چند گنجشک به طرفش می آیند و آن ها آن قدر نزدیک و نزدیک تر شدند که بالاخره روی دست های چوبی اش فرود آمدند و به چهره اش خیره شدند.

یکی از گنجشک ها بالی زد و دور سر مترسک پرواز کرد و دوباره روی دست چوبی او نشست، مترسک هر چه خواست تکانی بخورد و آن ها را از خودش دور کند نتوانست دست های چوبی اش را حرکت دهد و گنجشک ها حالا دیگر بدون ترس روی دست هایش جا خوش کرده بودند.

او با عصبانیت به آسودگی گنجشک ها نگاه کرد و گفت: از روی دست هایم بلند شوید و جای دیگری بنشینید مگر نمی بینید من کار دارم؟!

همین که حرف مترسک تمام شد گنجشک ها همگی با هم زدند زیر خنده و بعد صدای جیک جیک شان بلند شد، یکی از گنجشک ها سرش را نزدیک صورت مترسک برد و گفت: تا الان فکر می کردیم تو ترسناک ترین موجود این جا هستی، حتی از گربه ها هم ترسناک تر … اما حالا می بینیم که کاری از دستت بر نمی آید، ما روی دست هایت نشسته ایم و تو تنها کاری که می توانی انجام دهی این است که بخواهی با خشم ما را از این جا دور کنی.

مترسک با ناراحتی به مزرعه خیره شد اما می دانست که غم خودش و شادی گنجشک ها طولی نمی کشد و باد با آمدنش دوباره شکوهش را به او بازگردانده و ترس به دل گنجشک ها می اندازد.

چند دقیقه ای نگذشته بود که باد شروع به وزیدن کرد، لباس های مترسک تکان خورد و چند زنگوله که صاحب مزرعه به لباس های مترسک آویزان کرده بود به صدا در آمد، دست های چوبی و بدنش نیز به حرکت درآمد، گنجشک ها با دیدن تکان های مترسک و صدایی که تمام مزرعه را به وحشت انداخته بود با اضطراب به اطراف می نگریستند و حالا دست های چوبی مترسک را جایی نا امن می دانستند.


مترسک با دیدن تشویش گنجشگ ها خنده ای کرده و گفت: گنجشک های کوچک پس شجاعت تان کجا رفت؟

گنجشک ها پاسخی نداشتند و تنها هدف شان دور شدن از مترسک بود پس همگی با هم از روی دست های او بلند شدند و دوباره به درخت های اطراف مزرعه پناه بردند.

مترسک نیز با دیدن این صحنه و از این که باز هم در نظر گنجشک ها ترسناک به نظر می رسید تبسمی کرد و با غرور به مزرعه خیره شد.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

موضوع انشا مادر و توصیف محبت او

زیباترین خانه های دنیا نه بزرگ و مجلل اند نه کوچک! زیباترین خانه ها، خانه ای است که عطر پدر و مادر در آن پیچیده باشد و مادر با لبخند های همیشگی اش مهر و محبت را راهی خانه کند.

مادر همان کسی است که من را به دنیا آورد و با جان و دل زحمت کشید و پرورشم داد.

مادر آنقدر مهربان است که اگر از تمام دوستانت نامهربانی دیده باشی، می توانی او را صمیمی ترین دوست ها بیابی. من از مادرم عشق را آموختم و دانستم که زندگی کردن بدون عشق، بی معناست. مادر مقدس ترین موجود روی زمین به شمار رفته و مادر زیبا ترین وگرانبها ترین هدیه الهی است که برای هرکس به ارمغان آورده است. وهر لحظه اطاعت وعبادت این موجود پاک ومقدس هر انسان روشنفکر لازم می باشد و هرکس اگر خواهان کسب رضای خداوند متعال باشد باید به بهترین صورت اطاعت واحترام مادر را داشته باشد.

مادرم! ای ستاره ی وجودم و ای خالق عشق! تو را با همه ی وجود می ستایم ای شگفتی آفرینش! در وصف تو این بس که پیامبر فرمود: بهشت زیر پای مادران است. ولی زیر پای تو که بهشت نبود! زیر پای تو تمام آرزو هایت بود که به خاطر من از آنها گذشتی! تو یک فرشته ی پاکی که خدا به آفریدن تو می بالد و به راستی که بالیدن دارد.

مادر هدیۀ بی نظیر الهی است که اگر دنیا را هم فدایش کنیم باز هم نمیتواند به ذره ذرۀ زحماتش جوابگو باشد. آغوش مادر آرام ترین و راحت ترین جایی است برای فرزندش که بهشت را نمی توان به آن مقایسه کرد.

مادرم! تمام وجودم ز مهرت لبریز، تصویر زیبایت در پس پرده دیده ام ناب ترین تصویر است؛ از خدا می خواهم حتی برای لحظه ای ذره ای غم در دلت نیندازد هرچند می دانم دردهایم را در قلب خود جای می دهی تا از زخمشان آزار نبینم مادرم نام مقدست را بر قلبم نوشتم تا همیشه آرام جانم باشی!
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

موضوع انشا مادر​

آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگي ام مي بينم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ي چشمت را در سراشيبي صورت زيبايت برانداز مي کنم؛ زماني که به ياد مي آورم چگونه در جستجوي آغوش پرمهرت حجم خالي فضا را لمس مي کردم و با بي تابي نامت را بر زبان مي آوردم؛ دلم چون کودکي بازيگوش و بهانه گير در کنج قفس سينه سر بر ديوار مي کوبد.

عزيز من، عزيز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زير پايت نهاد؛ و تو را بزرگ و گرامی داشت.
گاه دست هايم روي موج احساس مي لرزد و باران اشک در چشمانم به غم مي نشيند. چرا که جوانيت را به پاي من ريختي تا جوانم کني،تا روزي کنارت بنشينم و سرم را بر زانويت بگذارم و نوازش دست هايت را روي صورتم احساس کنم؛ تا روزي تکيه گاهت شوم و انيس تنهاييت.
اي کسي که خورشید در مقابل مهرباني ات شرمنده مي شود و ماه چهره در نقاب مي کشد، هنگامي که رنج بي خوابي ات را که با گريه هاي شبانه ي من تفسير مي شود، تصوير مي کنم و زماني که به ياد مي آورم که نمي توانستم لحظه اي حتي به اندازه يک چشم بر هم زدن بي تو بمانم، اشک روي چشمانم پرده مي اندازد.
مادرم، اي امید من، هنگامي که با وجودت گل آرزوهايم شکوفه داد و ديوارهاي سنگي سکوتم شکست. تو به من زباني آسماني ياد دادي، تو آيينه ي آفتابي. مرا مثل آب جذب خودت کردي، تو مرا سبز کردي…
مادرم، اي آن که وجود مقدست سراسر عشق و ايمان و دل درياييت به وسعت آسمان است، من با وا‍ژه هايم که لبريز عشق است همه جا مي نويسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ايمن ترين و زيباترين عضو بدنم جاي داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زيبايت را زمزمه مي کند.
مادرم؛ عشق را بخاطر تو آموختم. دوست داشتن را براي تو نوشتم و تويي که هميشه در زندگي ام ترانه ي اميد سردادي. تو را دوست مي دارم اگر باور کني تو خداي روي زمينم هستي.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا درباره مهر و محبت، مشق مروت، مادر

از موسيقي مهر و محبتش، آرزوي عاشق ماندن معشوقاتش، دنياي بي دغدغه اي که مي سازد، راستي مهر و مروتش، هفت آسمان به سجده اش برآمده اند و خورشيد و ماه از پي هم مي روند تا دستبوس آغوش پرمهرش شوند. غنچه شکوفا مي شود تا لحظه اي عطرش را به خود بگيرد؛ ستاره مي درخشد تا دمي افق چشمانش را به سوي خود بکشد. باران فرو مي ريزد تا قطرات اشکش را در خود گم کند. آري دنيا برايش آفريده شد تا بيافريند زيبايي هايش را. تا اگر قابل بداند خاک زير پايش شوند، تا لحظه اي از لطفش را جبران کنند. اما نمي شود، او آن قدر بزرگ و با عظمت است که اگر هفت آسمان هم جمع شوند، نمي توانند به بلنداي نامي به اسم «مادر» شوند.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشا در مورد مادر

از زلالي چشمانت که دريايي از مهر و محبت در آن موج مي زند؛ از قلب با صفايت که آکنده از شميم معرفت است، از تو اي يگانه؛ اي روشنايي؛ اي زندگي…

تو که با شکوفه ي لبخند زيبا مي شوي؛ تو آن پناهگاهي هستي که مرا از هجوم سياهي و تاريکي در امان مي داري؛ اما من هميشه با نگاهي کودکانه همه چيز را به بازي مي گيرم؛ وتو چه صبور و بردباري در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم مي کني.

من زندگي را با تو معنا مي کنم، غروب را دوست دارم با تو، زيرا مرا بر بالاي بلند نگاهت مي نشاني و من از منظره ي چشمان تو غروب را مي نگرم. دوستت دارم آن زمان که در پناه دست هاي مهربان تو آرامش مي گيرم؛ دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بي نهايت، تا قيامت…اي مادر خوبم.
 
موضوع نویسنده

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,493
مدال‌ها
12

انشاء درباره مادر​

مادر، آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگي ام مي بينم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ي چشمت را در سراشيبي صورت زيبايت برانداز مي کنم؛ زماني که به ياد مي آورم چگونه در جستجوي آغوش پرمهرت حجم خالي فضا را لمس مي کردم و با بي تابي نامت را بر زبان مي آوردم؛ دلم چون کودکي بازيگوش و بهانه گير در کنج قفس سينه سر بر ديوار مي کوبد.

عزيز من، عزيز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زير پايت نهاد. و تو را بزرگ و گرامی داشت.

گاه دست هايم روي موج احساس مي لرزد و باران اشک در چشمانم به غم مي نشيند. چرا که جوانيت را به پاي من ريختي تا جوانم کني، تا روزي کنارت بنشينم و سرم را بر زانويت بگذارم و نوازش دست هايت را روي صورتم احساس کنم ؛ تا روزي تکيه گاهت شوم و انيس تنهاييت.

اي کسي که خورشيد در مقابل مهرباني ات شرمنده مي شود و ماه چهره در نقاب مي کشد، هنگامي که رنج بي خوابي ات را که با گريه هاي شبانه ي من تفسير مي شود، تصوير مي کنم و زماني که به ياد مي آورم که نمي توانستم لحظه اي حتي به اندازه يک چشم بر هم زدن بي تو بمانم، اشک روي چشمانم پرده مي اندازد.

مادرم، اي اميد من، هنگامي که با وجودت گل آرزوهايم شکوفه داد و ديوارهاي سنگي سکوتم شکست. تو به من زباني آسماني ياد دادي، تو آيينه ي آفتابي. مرا مثل آب جذب خودت کردي، تو مرا سبز کردي…
مادرم، اي آن که وجود مقدست سراسر عشق و ايمان و دل درياييت به وسعت آسمان است، من با وا‍ژه هايم که لبريز عشق است همه جا مي نويسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ايمن ترين و زيباترين عضو بدنم جاي داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زيبايت را زمزمه مي کند.
 
بالا پایین