"بوسهی باد بر اشکهای خاموش"
در دل شبهای تاریک، باد آرام و بیقرار میوزد.
گویی در جستجوی چیزی است که از نگاهها پنهان مانده است.
باد، با نرمی و لطافت خود، اشکهایی را مییابد که خاموش و بیصدا روی گونهها نشستهاند؛ اشکهایی که نه از غم، بلکه از ترکیب عمیق احساسات، زاده شدهاند.
باد میایستد، مینگرد و با لطیفترین بوسهی خود آن اشکها را نوازش میکند؛ بوسهای که نه تنها اشکها را پاک میکند، بلکه معنایی تازه به آنها میبخشد.
اشکهای خاموش، داستانهای ناگفتهای دارند. گاهی از شوق، گاهی از دلتنگی، و گاه از عشق پنهان جاری میشوند.
باد که هیچ قیدی به جز آزادی ندارد، با بوسهای آرام، گویی وعدهای به آن اشکها میدهد؛ وعدهای از ادامه، از امید، و از آرامش.
بوسهی باد، همچون لمس یک رویای گذرا، اشکها را از چهره برمیدارد و آنها را با خود به آسمان میبرد، جایی که هیچک.س نمیتواند آنها را ببیند، جز ستارههایی که در سکوت میدرخشند.
باد و اشکهای خاموش، دو روی یک سکهاند؛ یکی آزاد و رها، دیگری آرام و محبوس. اما وقتی با هم برخورد میکنند، تصویری از همآغوشی احساسات انسانی و عناصر طبیعی را خلق میکنند. این لحظهی جادویی، نشاندهندهی پیوند میان دلها و طبیعت است؛ پیوندی که به ما یادآوری میکند، زیبایی و ظرافت حتی در سادهترین و خاموشترین احساسات هم وجود دارد.
و باد، که همیشه در حرکت است، میداند این اشکها بخشی از یک داستان بزرگترند؛ داستانی که هر انسانی در مسیر زندگی خود مینویسد. بوسهی باد بر اشکهای خاموش، نویدبخش ادامهی این داستان است، حتی اگر اشکها سخنی نگویند و باد خود راهی بیپایان باشد.