- Dec
- 2,542
- 19,736
- مدالها
- 17
نیمی از زندگی مان می شود صرف این که به آدم های دیگر ثابت کنیم، ما چقدر خوشبختیم… به آدمهایی که شاید خوشبختی برایشان تعریف دیگری دارد حتی اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم، اما همین خودنمایی، ما را تبدیل می کند به بدبخت ترین آدم روی زمین!
غذایی اگر جلویمان می گذارند، قبل از لذت بردن از غذا، ترجیح می دهیم آن را به رخ دیگران بکشیم… سفری اگر می رویم، ترجیحمان این است که بگوییم، ما آمدیم به بهترین نقطه ی روی زمین،تو بمان همان جهنم همیشگی! وارد رابطه اگر می شویم،عالم و آدم را با خبر می کنیم، که ببینید چقدر خاطر من را می خواهد، تو اما بمان در همان پیله ی تنهایی ات… ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم. مسیری را میرویم که خط پایان ندارد، فقط میرویم که از بقیه جا نمانیم!
تا به حال به آدم هایی که در زندگی تو هستند دقت کرده ای؟ یادت باشه حضور هیچ ک.س در زندگی تو بی دلیل نیست! آدم هایی که با آن ها روبه رو می شوی آیینه ای هستند برای تو، اگر می خواهی خود را بشناسی
و از حال و هوای درونت با خبر شوید ببین چه کسانی در زندگی ات حضور دارند! دریافتی ما از هستی، تنها پول نیست. آدم هایی که به زندگی مان وارد می شوند نیز، روزی ما هستند!
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را، نمی گویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت! در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد؛ زمین می خوری، زخم بر می داری و درد می کشی، نه از بی مهری کسی دلگیر شو ، نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم، به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه می دانی؟شاید روزی ساعتی آرزوی نداشتنش را می کردی! تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار، هیچ ک.س آنقدر قوی نیست که ساعتها بر عکس نفس بکشد، در آینده لبخند بزن، این همان جایی است که باید باشی! هیج ک.س تو نخواهد شد آرامش سهم توست!
باید راهی یافت، برای زندگی را زندگی کردن، نه فقط زندگی را گذراندن، باید راهی یافت، برای صبح ها با امید چشم گشودن، برای شب ها با آرامش خیال خوابیدن، اینطور که نمی شود، نمی شود که زندگی را فقط گذراند، نمی شود که تمام شدن فصلی و رسیدن فصلی جدید را فقط خنکای ناگهانی هوا یادت بیاورد، نمی شود تا نوک دماغت یخ نکرده حواست به رسیدن پاییز نباشد.. اینطور پیش بروی یک آن چشم باز میکنی خودت را میان خزان زرد زندگی ات میابی ، و یادت هم نمی آید چطور گذرانده ای مسیر بهاری و سبز زندگی ات را، اصلا خدا را هم خوش نمی آید، راهت داده به دنیایش که نقشت را ایفا کنی، یک روز خوب حتی یک روز بد ، یک روز شیرین حتی یک روز تلخ ، یک روز آرام حتی یک روز پرهیاهو ، وظیفه ی تو زندگی را با تمام و کمالش زندگی کردن است، با تمام سکانس های تلخ و شیرینش.. نمی شود که همه اش خسته باشی و سر سکانس هایِ تلخ بهانه بیاوری و گوشه ای به قهر کز کنی و بازی نکنی، حق داری که خستگی ات را در کنی، اما حق نداری که دیگر مسیر را ادامه ندهی، اینطور که نمی شود، تا دیر نشده باید راهی پیدا کرد، باید زندگی را زندگی کرد!