جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان اولین عشق

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام اولین عشق ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 264 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع اولین عشق
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
e346c76713014e318e0e14b1a4ee2f89.jpg

رمان اولین عشق
نویسنده:نیلوفر پورعباسی
انتشارات:شقایق

کد کتاب :85281
شابک :978-9642160983
قطع :رقعی
تعداد صفحه :860
سال انتشار شمسی :1399
نوع جلد :زرکوب
سری چاپ :1


خلاصه رمان


کاش بدونی من هنوز اینجام، همون جایی که بودم. قسم می خورم که عاشقت می مونم و ثابت می کنم عشق همیشه زنده اس، هرچند که تو بی وفایی کنی فراموشت نمی کنم. حاضرم همه عمرم رو ازم بگیرن و این معما و چرای لعنتی رو که داره مغزم رو می جوه، حل کنم. وای که چقدر چشمات زلال بود، یا شاید تله ای واسه قلب عاشق من! افسوس که پرنده ی خیال همیشه منو میاره کنار تو... .



قسمتی از رمان


شورلت آبی رنگ رشیدخان کنار جاده خارجی اهواز پارک شده بود و کمی دورتر،ستّار پسر رشیدخان داشت بالا می آوردو مادرش زینت سادات بالای سرش نگران قراوول شده بود. بی بی مادر شوهرش هم که در ماشین نشسته بود،ساکت نبود و کنار گوش رشید خان غرغر می کرد: دلت خوشه پسر داری،دل و روده اش از یه دختر نازک نارنجی بی جون تره! خوبه همین یه پسرو داری والا اون یکی اگه رستمم بود وا می داد. یه سیب سالمم کنار سیب بوگندو می گنده! کفر رشیدخان درآمد:بی بی خوبه ادعا می کنی خیلی خاطرش رو می خوایذ، مثل این که دشمن شیرین زبون شمشیرش تیزتره! خب ماشین می گیرتش،این که به مردی و نامردی سنجاق نمی شه.بی بی ترش کرد و سگرمه هایش در هم رفت:شمام که پاک مارو نشوندی رو کرسی دشمن! حالا ما یه شکری خوردیم،یعنی ننه مقصودم این بود این پسرو نازک نارنجی بارآوردی، شایدم زینت سادات چون دختر نداشت و حسرت به دل دختر بود، عین دخترا تی تیش مامانی بارش آورد… با نزدیک شدن ستّار رنگ پریده و زینت سادات نگران،هردومهر سکوت بر لب زدند و بی بی هم برای زینت سادات جا باز کرد. ستّار جلو نشست و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و با نگاه پر از تاسف رشید خان نالید: گفتم که نمیام،گور بابای آتیشای اهواز،به دردسرش می ارزید؟
 
بالا پایین