اگر روزی عشق بتواند رنگی به خود بگیرد، بیتردید جهان به تابلویی بدل خواهد شد از هزاران هزار رنگ که هر دل، با آن نقش و نگاری بیمثال مییابد.
دل من اما… .
اگر قرار باشد تنها با یک رنگ معرفی شود، بیشک رنگی میان سرخی غروب و آرامش آبی دریاست،
رنگی که از شور زندگی میگوید و از سکوت درونی، همزمان شعلهور و آرام.
دل من گاهی به رنگ صورتی لطیف است؛ وقتی به مادرم فکر میکنم و دستان پرمهرش که کودکانهترین رویاهایم را نوازش میکرد. گاهی به رنگ طلایی میشود؛ وقتی لبخند کسی را میبینم که بودنش، مثل طلوع آفتاب، روزم را روشن میکند.
اما رنگ غالب دل من، شاید رنگ بنفش باشد، رنگی از جنس خیال، از جنس احساساتی که نمیتوان به راحتی بیانشان کرد.
رنگی که در سکوت شب، وقتی ستارهها آرام آرام به چشم میآیند، از گوشههای دل میجوشد و راهی آسمان میشود.
اگر عشق رنگ داشت، دل من رنگی از خاطره، امید، دلتنگی و رؤیا بود؛ رنگی که نه در هیچ جعبه رنگی پیدا میشود، نه در هیچ آسمان نقاشی شدهای… .
فقط در دلهایی که طعم عشق را چشیدهاند.