جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [ ایما (جلد دوم)] اثر «پری کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Pari با نام [ ایما (جلد دوم)] اثر «پری کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 3,261 بازدید, 10 پاسخ و 19 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [ ایما (جلد دوم)] اثر «پری کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Pari
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Pari
موضوع نویسنده

Pari

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jan
277
1,815
مدال‌ها
2
برای چند لحظه مغزم قفل شد و خلأ عمیقی به ذهنم حاکم شد. احتمالا اگه تن به این کار می‌دادم دست از سر این خونواده...
- خفه‌شو!
نذاشتم بیشتر از این بازیچه افکار و ذهنم بشم و از جا پاشدم. با چشم‌های سیاه و براق شیطانیش به من زل زده بود. قبل از اینکه مشتم رو نثار صورتش کنم، جاخالی داد و ضربه‌م حواله‌ی نقطه‌ی نامعلومی از هوا شد. قبل از اینکه به خودم بیام، مشت محکمی به گردنم خورد و تعادلم رو از دست دادم. سرم از پشت محکم به زمین سرد برخورد کرد. مطمئن بودم حاله‌ی سیاه کبودی روی گردنم جا خوش کرد. حالا چشم‌های سیاهش رو می‌دیدم که چطور حریصانه نگاهم می‌کنه.
پسر: یا از حرفم اطاعت می‌کنی یا مجبورت می‌کنم اطاعت کنی!
دست سردش رو کشید روی گردنم که آه از نهادم بلند شد...

***

با عرق سردی که روی تن لختم نشسته بود از خواب پریدم. پنجره باز بود و سوز وحشتناک سردی داشت پوست بدنم رو می‌سوزوند. سریعا از جا پاشدم و پنجره رو بستم. پتو رو از روی تخت کشیدم و دور خودم پیچیدم. ترسیده و بهت‌زده چند لحظه به نقطه‌ی مبهمی خیره موندم. چه خواب نحسی بود. حتی تو خواب هم آرامش نداشتم. روحم داشت فرسوده میشد.
سرم رو بی‌هوا تکون دادم و رفتم سراغ چراغ تا روشنش کنم. قبل از اینکه از اتاق خارج بشم تا برم سمت آشپزخونه و چیزی بخورم، لحظه‌ای خون‌مردگی و کبودی تازه‌ای رو از آینه روی گردنم دیدم...
 
بالا پایین