جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن این دغل داستانی که میبینی، مگسان دور شیرینی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط STARLET با نام این دغل داستانی که میبینی، مگسان دور شیرینی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 349 بازدید, 7 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع این دغل داستانی که میبینی، مگسان دور شیرینی
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
#داستان_ضرب_المثل

این دَغَل دوستان که می‌بینی
مگسانند دور شیرینی


این ضرب‌المثل عمدتا در مورد دوستان منفعت طلب به کار می‌رود که فقط برای استفاده مالی با دیگران رفاقت می‌کنند، هر چند کلا هر جا که افرادی در زمان ثروت و دارایی و خوشی با کسی رفاقت کنند و در زمان ورشکستی و نداری و هر نوع گرفتاری دیگر از او دوری کنند، این ضرب‌المثل استفاده می‌شود.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
.

✍حکایت شده است که در زمان قدیم، مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می‌کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی‌ها بردار، چون دوست ناباب بدرد نمی‌خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی‌کرد. تا اینکه مرگ پدر می‌رسد و به فرزند می‌گوید: "با تو وصیتی دارم". من از دنیا می‌روم ولی آن مطبخ کوچک را قفل کردم و کلیدش را به دست تو می‌دهم. داخل مطبخ یک طناب به سقف آویزان است. هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی، برو آن طناب را بینداز دور گردن خودت و خودت را خفه کن. چون زندگی دیگر به دردت نمی‌خورد.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
پدر از دنیا می‌رود و پسر همچنان در معاشرت با دوستان خود افراط می‌کند و به عیاشی می‌گذراند تا جایی که هرچه ثروت دارد تمام می‌شود و چیزی باقی نمی‌ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می‌بینند از دور او پراکنده می‌شوند.
پسر در اوج فقر و نداری روزی مقدار کمی خوراکی آماده می‌کند و در می‌گذارد و روانه‌ی صحرا می‌شود تا به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه‌ای روز خود را به شب برساند.
در لب جویی دستمال خود را گوشه‌ای نهاده و کفش خود را در می‌آورد که پایی بشوید و آبی به صورت بزند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می‌آید و دستمال را به نوک خود می‌گیرد و می‌برد. پسر ناراحت و افسرده و گرسنه به راه می‌افتد تا می‌رسد به جایی که می‌بیند رفقای سابق او در لب جویی نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می‌رود به طرف آنها سلام می‌کند و پهلوی آنها می‌نشیند و سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید که از خانه آمدم بیرون. لب جویی نشستم که صورتم را بشویم کلاغی دستمال خوراکی را برداشت و برد.
رفقا شروع می‌کنند به قاه‌قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی؟
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
گرسنه هستی بگو گرسنه هستم. ما هم لقمه نانی به تو می‌دهیم. دیگر نمی‌خواهد که دروغ سرهم بکنی. پسر ناراحت می‌شود و پهلوی رفقا نمانده و چیزی هم نمی‌خورد و راهی منزل می‌شود. منزل که می‌رسد به یاد حرف‌های پدر می‌افتد و می‌گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می‌شوم که چنین وصیتی کرد. حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می‌گفت حلق‌آویز کنم.
می‌رود در مطبخ و طناب را می‌اندازد گردن خود. طناب را می‌کشد و ناگهان کیسه‌ای از سقف می‌افتد پایین.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
پسر می‌بیند پر از جواهر است می‌گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی.
بعد می‌آید چند نفر چماق‌دار اجیر می‌کند و هفت رنگ غذا هم درست می‌کند و دوستان قدیم خود را دعوت می‌کند. وقتی دوستان می‌آیند و می‌فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می‌افتند و دوباره دم از رفاقت می‌زنند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می‌شوند و بگو و بخند شروع می‌شود. در این موقع پسر می‌گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم کلاغی بزغاله‌ای را به پنجه گرفته بود. کلاغ پرواز کرد و بزغاله را با خود به هوا برد. رفقا می‌گویند عجیب نیست. درست می‌گویی.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
پسر می‌گوید: جاهل‌ها! من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید، حالا چطور می‌گویید کلاغ یک بزغاله را می‌تواند از زمین بلند کند؟؟ در این هنگام چماق‌دارها را صدا می‌کند. کتک مفصلی به آنها می‌زند و بیرونشان می‌کند و می‌گوید شما دوست نیستید بلکه دنبال پول هستید و غذاها را می‌دهد به چماق دارها می‌خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می‌کند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10

هر چند در برخی موارد حکایتی را هم برای شیرینی موضوع به موردی نسبت می‌دهند، در اصل این ضرب‌المثل ریشه در این شعر "سعدی" دارد:

این دغل دوستان که می‌بینی
مگسانند دور شیرینی

تا حطامی که هست می‌نوشند
همچو زنبور بر تو می‌جوشند

باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسهٔ رباب شود،

ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری

بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید

دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست

راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند

دَغَل: حیله گر فریبکار

 
بالا پایین