جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء بار کج به منزل نمی‌رسد

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط ASHVAN با نام بار کج به منزل نمی‌رسد ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 297 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع بار کج به منزل نمی‌رسد
نویسنده موضوع ASHVAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASHVAN
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
موضوع انشا: بار کج به منزل نمی‌رسد
 
موضوع نویسنده

ASHVAN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Aug
7,872
26,781
مدال‌ها
8
در روزگار قدیم مردی جوان زندگی می کرد که بسیار به زرنگی معروف بود. این مرد لقب زرنگ را با دوز و کلک به دست آورده بود. هرجا که می توانست نقشه ای می کشید تا دیگران را فریب بدهد و کار خودش را پیش ببرد. هیچ توجهی به درست یا نادرست بودن کارهایش نداشت.

این مرد، پدری پیر و درستکار داشت که همیشه او را نصیحت می کرد:«اگر خواهان به سرانجام رسیدن کارها و موفقیت در برنامه هایت هستی، راست گو و راست کردار باش و باور داشته باش که ناراستی و حقه بازی عاقبت خوبی ندارد». اما او گوشش به حرف پدر پیر بدهکار نبود. می گفت:«می بینی که من از تو پولدارترم یعنی بهتر کار کرده ام».

روزی مرد جوان به در سرای همسایه اش رفت و گفت:«آنقدر بی پول شده ام که برای خرید غذا هم پول ندارم. می ترسم بچه هایم از گرسنگی هلاک شوند». مرد همسایه از آشنایان پدرش بود؛ گرچه می دانست که مرد جوان ممکن است به او حقه بزند، به خاطر پدرش و به دلیل حق همسایگی مقداری از پولی را که خودش نیاز داشت، به او داد. مرد که پول را گرفته بود، به همسایه قول داد که به محض اینکه پول دار شد، پول او را پس بدهد. اما برخلاف سخنش، دلش نمی خواست پول همسایه را پس بدهد. می خواست آنقدر پس ندهد تا همسایه به تنگ بیاید و سراغ پولش را بگیرد.

او از افراد دیگری هم به همین شیوه و به اعتبار پدرش پول قرض کرده بود. مرد جوان می خواست با این پول ها کالایی را بخرد و در انبار بگذارد تا گران شود و از این طریق سود کند.

چند روز بعد، همه پول هایی را که داشت، در جیب قبایش گذاشت و به بازار رفت تا آن کالا را خریداری کند. در میانه راه مردی ناشناس به او تنه زد و مرد جوان بر زمین افتاد. مرد ناشناس با عجله از آنجا دور شد.

مرد جوان اول نفهمید چه شده است. بعد که بلند شد و دست به جیب قبایش برد، فهمید که کیسه پولش نیست. بر سرش زد و گفت:«وای پول هایم… حالا چه کار کنم؟» در همان حال همسایه اش از آنجا رد می شد. او را دید و گفت:«چه شده؟ مگر تو نگفتی که هیچ پولی نداری؟» مرد جوان که خجالت زده شده بود، گفت:«بله! من اشتباه کردم، بار کج به منزل نمی رسد».

همیشه بهتر است که راستی و درستی را پیشه خود سازیم؛ چرا که بار کج به منزل نمی رسد.
 
بالا پایین