جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [بازی سرنوشت] اثر «Elisabet Pendelton کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط ژاکلین؛ با نام [بازی سرنوشت] اثر «Elisabet Pendelton کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 274 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [بازی سرنوشت] اثر «Elisabet Pendelton کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ژاکلین؛
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ژاکلین؛

سطح
2
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
May
300
1,518
مدال‌ها
5
به نام خدا

نام داستانک : بازی سرنوشت

نام نویسنده : Elisabet Pendelton

ژانر : عاشقانه ، تراژدی
عضو گپ نظارت S.O.W(11)

مقدمه :
زندگی‌ام مانند تار مویی شده بود !
همانقدر نازک و باریک که اگر از سرت جدایش کنی نابود خواهد شد
اوهم با من همین کار را کرد ! تار مویی نازک را از سری جدا کرد ..
زندگی من را بیرحمانه بازیچه دستانش گرفت و نابود ساخت.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
تاييد داستان کوتاه.png





بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.

راه‌تان همواره سبز و هموار


•مدیریت بخش کتاب•
 
موضوع نویسنده

ژاکلین؛

سطح
2
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
May
300
1,518
مدال‌ها
5
به قطرات باران که با شتاب، پشت سرهم بر سرم آوار می‌شدند نگاهی کردم؛ یکی پس از دیگری فرود می‌امدند

گویی آسمان هم به سرنوشت من می‌گریست .قطرات باران را از روی صورتم پاک کردم و به مردمانی که در حال رفت و آمد،

بودند نگاهی کردم؛ مردمانی ساده که سر در کار خود داشتند و پی بدبختی خود بودند؛

صدای خنده‌ای به گوشم رسید؛ سرم را به طرف صدا کج کردم و زوجی خندان را دیدم با عشق به یکدیگر محبت می‌کردند و شاد بودند و

در زیر باران خنده می‌کردند

آهی از سر حسرت و افسوس کشیدم . من هم لحظه‌ای مانند آن‌ها بودم؛

اما...اما نمی‌دانم چه شد که دیگر عشق بینمان از بین رفت؛ گویی از اول عشقی وجود نداشته است و تمامشان بازی‌ای بیش نبوده !

بازی از سر لذت، بازی از سر هوس !

به خیابان پیش رویم نگاهی کردم؛ از همین راه رفت و من راه ترک کرد . با صورتی سرد و خشک به ان زوج خندان دوباره نگاهی کردم

اخر قصه‌ی ان‌ها چیست ؟! شاید هم توانستند همینطور با عشق ادامه دهند

اما از نظر من پایان همه‌ی عاشقانه‌ها حسرت و افسوس است؛

به آسمان نگاهی کردم؛ همچنان به سرنوشت من

می‌گریست !

 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,205
مدال‌ها
10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین