دیالوگ نویسی [ببین] اثر «F_PARDIS نویسنده حرفه‌ای انجمن رمان بوک»

[PardisHP]

عنوان: ببین
نویسنده: پردیس
…
*مقدمه*
وسط تموم بحث‌هامون،
می‌دونستم حق با توعه
ولی ترسیدم مغرور شی
مخالفت کردم!​

 

[PardisHP]

- ببین چی کار کردی! آیندمون، رویاهامون، همه دود شد رفت هوا!
+ تقصیر من بود؟! یا تو که همه پول‌ها رو به فنا دادی؟!
- سادس، تو مقصری باید جلوم رو می‌گرفتی، من که نمی‌دونستم این آخرین پس اندازمونه... .​

 

[PardisHP]

+ هرانسانی خودش باید فکر کنه، اگه قرار باشه برای هرانسان یه انسان مراقب بذارن که نمیشه!
- پس چرا موقع‌های دیگه مراقب من بودی؟! این‌کار رو نکن، این کار خوبیه، این یکی رو انجام نده، باید فلان کار رو بکنی!
+ محبت با مراقب فرق داره... من سعی می‌کنم به کسایی که دوست‌شون دارم کمک کنم، این مراقب من یه لطفِ نه یه وظیفه!​

 

[PardisHP]

***
- ببین هرکاری کردم درست بشه، نشد!
+ شاید تموم تلاشت رو نکردی... .
- تمام تلاشم رو کردم!
+ پس قسمت نبوده... .​

 

[PardisHP]

+ دنبالت دنیا رو گشتم، چرا رفتی؟
- چون انقدر دوست داشتم که نمی‌خواستم پیشم باشی، من آدم خوبی نیستم نمی‌خواستم مثل من بشی!
+ کور بودم مگه؟! می‌دونستم چه آدمی هستی... دلیلت اصلاً قانع کننده نیست... کاش دروغگوی خوبی بودی!​

 

[PardisHP]

+ ببین! مردم اشاره می‌کنن بهم، مردم پچ‌پچ می‌کنن درموردم... میگن دیوونس!
- تقصیر من نبود... .
+ آره، تقصیر من بود که دیوونگی‌هام ازم دیوونه ساخت... .​

 

[PardisHP]

- ببین من او آدمی که فکر می‌کنی نیستم... .
+ تا الانم چون فکر می‌کردم، اون آدمی که فکر می‌کنم هستی موندم! ​

 

[PardisHP]

- کاش برمی‌گشت تا بهش بگم، ببین چشم‌هام رو! یادته می‌گفتی خیلی قشنگن؟! الان دیگه نیستن... .
+ ای کاش برنگرده! وگرنه دفعه بعدی که بره، دیگه نمی‌تونی هیچی رو ببینی... .​

 

[PardisHP]

- ببین، مردم پشت هم قضاوت می‌کنن، فکر می‌کنن باطن و ظاهر زندگیم مثل همه!
+ قبول، ولی تو چرا داری به حرف‌های مردم فکر می‌کنی؟!​

 

[PardisHP]

- فکر کنم... دیگه همه چی تمومه... .
+ آره تمومه، همه‌ چی... به جز دریای اشک‌هایی که قرار بریزم!​