Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
شانس یا بدشانسی همیشه هم آنقدرها بدون مقدمه سراغ انسان نمیآید. مانند حکایتی که از زمانهای قدیم نقل میکنند و آن درباره مرد جوانی است که در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت: منطق میگوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما از بدشانسی گاو دم نداشت.
از این انشا نتیجه میگیریم مرد جوان بهتر بود تکیه بر قانون احتمالات را کنار بگذارد و به این فکر کند که شانس چیز دیگری در برابرش گذاشته و وقتی که توان مقابله در خودش میدید، به تلاش دست بزند.
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.
جوان پیش خودش گفت: منطق میگوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد. اما از بدشانسی گاو دم نداشت.
از این انشا نتیجه میگیریم مرد جوان بهتر بود تکیه بر قانون احتمالات را کنار بگذارد و به این فکر کند که شانس چیز دیگری در برابرش گذاشته و وقتی که توان مقابله در خودش میدید، به تلاش دست بزند.