جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [بد و دیوانه] اثر «بیتا بانو کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط bita. mn. bano با نام [بد و دیوانه] اثر «بیتا بانو کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 296 بازدید, 3 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [بد و دیوانه] اثر «بیتا بانو کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع bita. mn. bano
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط bita. mn. bano
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

bita. mn. bano

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
6
22
مدال‌ها
1
نام رمان: بد و دیوانه

نام نویسنده:بیتا بانو
عضو گپ نظارت: S.O.W(۱)
ژانر: جنایی، غمگین، پلیسی، عاشقانه

خلاصه: همیشه عشق همچیز را اسان نمیکند قدرت عشق اونقدر ها هم زیاد نیست که بتونه با همه چیز کنار بیاد بعضی وقتا بهتره بری بهتره بخواطر کسی دوسش داری زندگیشو ترک کنی شاید اون از تو متنفر بشه ولی فقط خودت میدونی اون رو بیشتر از خودت دوس داری ....
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,198
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (7).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

bita. mn. bano

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
6
22
مدال‌ها
1
مقدمه:تـو با قلب ویرانه مـن چـه کردی؟

ببین عشق دیوانه مـن چـه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم

توبا بال پروانۀ مـن چـه کردی؟

ننوشیده ازجام چشم تومستم

خماراست میخانۀ مـن چـه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟

تـو با حسرت شانۀ مـن چـه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفرکرده باخانۀ مـن چـه کردی؟

جهان مـن از گریه ات خیس باران

تـو با سقف کاشانه ي مـن چـه کردی


:

«پارت اول: 1»
(آتش)

مشتهام رو فشردم نگاهی به در طلایی سفید روبه رویم انداختم صاف ایستادم و با قدم های محکم به سمت در رفتم زنگ در را فشردم صدای مردی توجه‌ام رو جلب کرد.
- بفرمایید با کی کار دارید
- ازطرف‌اقای‌مهرافزون‌اومدم بادیگارد هستم
- بفرمایید داخل
در با صدای تیکی باز شد قدم به داخل گذاشتم که چشمم به دختری افتاد که شال نخی سفید که روی شونه هاش افتاده بود و موهای قهوه‌ای بلند در هوا تاب میخود به سمت پشت خانه می‌دوید.
نگاه ازش گرفتم و به سمت داخل خانه رفتم مردی سالخورده با موهای سفید منو به سمت بالا راهنمایی کرد جلوی در قهوه‌ای ایستاد در زد و گفت:
- اقا بادیگاردی که منتظرش بودید اومده بفرستمش داخل.
- بیاد تو
مرد اشاره‌ای بهم کردو در را باز کرد وارد اتاق شدم کمی خم شدم و سلام کردم. مردی سالخورده با موهای جوگندمی و کت شلوار طوسی رنگ پشت میز نشسته بود عینکش را از روی میز برداشت با تک سرفه‌ای شروع به حرف زدن کرد:
- سلام خوش اومدی مهر افزون خیلی از تواناییت صحبت میکرد رزومت رو بده ببینم.
روزمه‌ام رو بهش دادم نگاهی انداخت و گفت امروز عصر ساعت 4 بیا یه تست ازت میگیرم اگه قبول شدی میتونی کارت رو از فردا شروع کنی.
تشکری کردم و رفتم بیرون ساعت 2 نیم بود از نزدیک ترین فست‌فودی چیزی گرفتم و خوردم توی پارکی نشستم سرم رو به درختی تکیه دادم و ارنجم‌رو روی صورتم گذاشتم .
توی جام جابه‌جا شدم که نور مسقیم خورشید چشمم رو زد چشمم رو باز کردم بلند شدم گردنم بخواطر تکیه دادن به درخت درد گرفته بود، نگاهی به ساعتم کردم ساعت ۳:۴۵دقیقه رو نشون میداد لباس هام رو تکون دادم و به سمت خونه اریامنش به راه افتادم.....
نگاهی به مرد هیکل درشت روبه‌ایم انداختم قرار بود با بادیگارد شخصی اقای اریا منش مبارزه کنم تا توانایی هام رو بسنجه به سمت هم رفتیم و شروع کردیم...
با حوله‌ای که مش کاظم طرفم گرفته بود عرق روی پیشونیم رو پاک کردم که اقای اریامنش لبخندی از سر رضایت زد و بهم گفت:
- بیا اتاقم.
پشت سرش وارد اتاق شدم که از توی کشو پرونده‌ای بیرون اورد و بعد ازپشت میز بلند شد و روی مبل های چرمی نشست و به من که از اونموقع تاحالا سر پا بود اشار ه کرد که بشینم بدون حرف روبه روش نشستم پرونده‌ارو روی میزگذاشت و گفت:
- بخونشون همه قوانین و مسائل مهم داخلش موجوده ببین چون من هر چند ماه یکبار بخواطر کارم تو لندن میتونم بیام ایران و من و خانواده‌ام بخواطر موقعیت شغلیم توی خطریم رقیب، های زیادی دارم که می خوان منو شکست بدن و همیشه در خطرم من وهمسرم داخل لندن بادیگارد های زیادی داریم ولی دخترم بخواطر سرتق بازی هاش همیشه بادیگارد های شخصیش رو قال میزاره و میره و من بابت این موضوع خیلی ناراحتم و ترو انتخاب کردم که ازش محافظت کنی هر جا رفت باهاش بری خیلی دختر زرنگیه از هر راهی برای پیچوندنت استفاده میکنه حواست باشه.
پرونده ارو بستم و گفتم:
- اقای اریامنش مطمئن باشید با تمام توانم از دخترتون محافظت میکنم و نمیزارم اسیبی بهشون وارد بشه اگه ایشون زرنگن من هم بادیگاردم و به هیچ عنوان ایشون رو ترک نمیکنم خیالتون راحت.
سرش رو تکون داد و گفت:
چنتا قانون هست که باید رعایت کنی.
•یک هیچوقت ازش دور نشو بقیر از زمانی که توی خونه هستین و موارد خاص.
• دو ساعتی رو انتخاب کن که در روز باهاش دفاع شخصی کار کنی.
•سه به هیچ وجه بقیر از موارد حفاظتی بهش دست نمیزنی. نمی خوام مسائل احساسی به وجود بیاد متوجه‌ای که.
سرم رو با اطمینان تکون دادم و گفتم:
- از این بابت خیالتون راحت جناب من ایشون رو جز خانم اریامنش به هیچ چشم دیگه ای نمیبینم.
خودکاری به دستم داد و سندی از توی پرونده بیرون اورد و جای را نشان داد که امضا کردم بعد از امضا دستشو روی شونم گذاشت و فشار داد:
- بهت اعتماد دارم پسرم میسپرمش بهت حالا هم برو استراحت کن و از فردا کارت رو شروع کن
چشمی گفتم و بلند شدم و با مش‌کاظم به سمت در رفتم.‌
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

bita. mn. bano

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
6
22
مدال‌ها
1
پارت دوم: ۲
(شیرین)
تا پشت خونه دنبال هیرو کردم هیروی بازیگوش هم الان با یه پروانه کوچیک داشت بازی میکرد سریع گرفتمش توی بغلم و گفتم:
- پسر کوچولو اینقدر شیطنت نکن‌داخل خونه پایین راه‌پله ازبغلم در اومد و به سمت بالارفت مردی چهارشونه می‌خواست ازپله پایین بیاد که هیرو رفت سمتش قدم هامو تند تر کردم که زودتر بگیرمش ولی قبل از اینکه بگیرمش رفت پاهای اون مرد رو بو کرد به سمتشون رفتم که مرد سرش رو بالا اورد و نگاهی بهم انداخت بعد از یک ثانیه نگاه کردن سرش رو زیر انداخت متعجب از این رفتارش سمتش‌رفتم و گفتم:
- شماکی‌هستین اقا
- من ارجمندهستم بادیگارد جدیدتون
اخمام رفت تو هم پاهام رو محکم زدم زمین و زیر‌لب گفتم:
- به بابا گفته بودم بس کنه این کاراش‌رو من نیازی به بادیگارد ندارم.
رفتم نزدیک تر و گفتم:
- فکر کنم بابا گفتم من اصلا با بادیگارد ها رابطه خوبی ندارم.
خواستم به سمت اتاقم برم با صدای بمی, گفت:
- بله متوجهم ولی بخواطر امنیت جسمی و جانیتون باید بیشتر محتاط باشید و من با تمام توانم در محافظت از شما کم‌نمیزارم.
برگشتم چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
- خودم میدونم چجوری از خودم محافظت کنم‌‌.
ابروی بالا انداخت و به سمت پایین رفت به سمت اتاقم رفتم و درو محکم‌کوبیدم جیغی از روی عصبانیت کشیدم و خودم‌رو روی تخت پرت کردم سرم‌رو روی بالشت گذاشتم و به این فکر کردم چجوری این یکی بادیگاردم‌رو رد کنم بره بعد از فکرهای زیاد که به هیچ جا هم نرسیدم حولم رو برداشتم و به سمت حموم رفتم.....
(اتش)
دختره لجباز هر چقدر لجباز باشه من باید وظیفم‌رو انجام بدم بود از در خونه خارج شدم تاکسی گرفتم و به سمت خونم رفتم.
خونه کوچیکی که بعد از چند سال‌خودم خریدمش لباس های که‌ می‌خواستم رو داخل ساک ورزشی گذاشتم و کنار در گذاشتمش از توی یخچال بطری ابی بیرون اوردم و سرکشیدم با صدای گوشیم بطری رو روی اپن گذاشتم و گوشیم رو جواب دادم‌:
- به‌به اقای ارجمند خوبی
- فکر نکنم زنگ زده باشی حالمو بپرسی
خنده‌ای چندشی کرد و گفت:
- خوشم میاد باهوشی درسته میدونی که من خیلی دل رحمم بخواطر همین سه روز بیشتر بهت فرصت دادم تا پولم‌رو پس بدی
- یبار گفتم سر تاریخش پول کثیفت تو جیبته پس هی زنگ‌نزن رو مخم برو
- اه حالا چرا عصبی میشی میدونی که اگه پولم‌رو سر موقع ندی چی میشه؟!
- اگه ندادم هر غلطی دلت می‌خواد بکن.
دیگه به مزخرفیاتش گوش ندادم‌و تلفن‌رو قطع کردم به پشتی تکیه دادم و سرم‌رو بین دستام گرفتم.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین