جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [بلاچاو] اثر «توکیو کاربر رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط isabella با نام [بلاچاو] اثر «توکیو کاربر رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 230 بازدید, 6 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [بلاچاو] اثر «توکیو کاربر رمان بوک»
نویسنده موضوع isabella
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ASAL.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

isabella

سطح
6
 
[ ارشد بخش عمومی ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,412
11,167
مدال‌ها
11
نام اثر = بلاچاو
نویسنده = @__TOKIO__
ژانر = اکشن / تراژدی
عضو گپ نظارت: (9)S.O.W
خلاصه = روح دنیا بدبختانه در هوس و حسودی غرق شده بود. و تنها کاری که من در فکر خود پرورش می‌دادم، داشتن پول و ثروت بی‌پایان بود. من دختر روزگار امروزی برای به دست آوردن ملیاردها اسکناس تا نخورده و طلاهایی که برقش چشم را می‌زد، استرس، اضطراب، اندوه از دست دادن افراد مهم زندگی و افسردگی را به جان خریدم.
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,937
53,102
مدال‌ها
12
1714413273024.png
"باسمه تعالی"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.

«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.


«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
«درخواست تگ»

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.

«اعلام پایان رمان»

♡با تشکر از همراهی شما♡

|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

isabella

سطح
6
 
[ ارشد بخش عمومی ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,412
11,167
مدال‌ها
11
مقدمه:
پول زنجیری فولادین شده بود و تمام افکارم رو اسیر کرده بود. طوری‌که من خود را در لابه‌لای چند تکه کاغذ گم کرده بودم به زمین و زمان فخر می‌فروختم. در خیالاتم من الهه جذابیت تمام موجودات زمین بودم و در دریایی که سراسر پول بود شنا می‌کردم. اما نمی‌دانستم چرخ فلک زندگی قرار نیست همیشه برای دل من باشد و من روزی در اعماق این پول‌ها غرق می‌شوم.
 
موضوع نویسنده

isabella

سطح
6
 
[ ارشد بخش عمومی ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,412
11,167
مدال‌ها
11
برای من طوری بود که انگار به جیب زدن همچین پولی به همراه ترس و اضطرابش مانند سدی مقابل من، بلند و بلند ایستاده و کارم رو به شدت دشوار می‌کند.
اما خوشبختانه، قدرت افکار مثبت من خیلی بیشتر بود تا اینکه در مقابل ترس های پوچ‌مانند زانو بزنم و تسلیم بشوم.
داستان من از یه روز بارانی آغاز شد، اون روز مثل یک آدم شکست خورده و بسیار غمگین بنظر میومدم که تک و تنها وسط خیابان به پاهای خسته‌م نگاه می‌کردم.
من یک سارق عادی بودم که فقط سابقه سرقت چند بانک کوچک رو داشتم، اما معتقد بودم خیلی بیشتر حق من بود، انگار که باور داشتم میتونم به جاهای بالاتری برسم، میدونستم قدرت و تلاش من خیلی بیشتر از این چیز های کوچک جوابی دارد.
برای منی که سارق هستم صدای آژیر پلیس ها عادی بود، اینم عادی بود که هر دفعه دقایق رو بشمارم تا به مقصد امن برسم و بیشتر عمرم رو با ترس سپری کنم.
اما اون زمان به خودم افتخار می‌کردم، چون هرگز دست از پا خطا نکرده بودم و گیر نیفتاده بودم و هر دفعه پلیس های مغز فندقی رو گیج و سردرگم می‌کردم.
بعد از بیست و یکمین سرقتم اسم من بین مردم، پلیس‌ها و همه و همه آشنا بود. من معروف شده بودم، اون من بودم، توکیو سرقت.
با یه بارونیه مشکی رنگ، توی پیاده‌رو با استرس قدم هام رو می‌شماردم و تا جایی که میتونستم خودم رو عادی نشون می‌دادم.
در تمام سرقت هایی که کرده بودم، حس نا امیدی نداشتم، یا که هرگز از سرقت خسته نبودم، اما اون روز من توکیو سرقت نبودم. به جرئت میگم من اون نبودم، بلکه اون یک ادم خسته و افسرده بود.
اون لحظه فقط دام میخواست چشم های خسته‌م رو ببندم و وقتی باز میکردم توی یه خونه باشم که بوی سوپ با قارچ های تکه تکه شده‌اش من رو درگیر خودش کنه و کنار گرمای شومینه خودم رو که سر تا پا خیس بودم گرم کنم چ بعد از این همه سختی خیلی آرام و بدون ترس به خواب برم. اما همه و همش خیال بود.
 
موضوع نویسنده

isabella

سطح
6
 
[ ارشد بخش عمومی ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,412
11,167
مدال‌ها
11
به‌طور ناگهانی چشمانم جز سیاهی چیزی را ندید و دیگر متوجه اتفاقات بعدی نشدم.
چشمانم را که باز کردم همه‌جا تیره و تاریک بود، من ترسیده بودم و با تعجب به اطرافم نگاه می‌کردم.
روی یک ت*خت گرم بودم، انگار که ساعت‌ها بود در خواب عمیقی فرو رفته بودم.
آنقدر راحت بودم، که گویا تا به‌حال هرگز نخوابیده بودم.
همین‌طور که متعجبم بودم، صدای آرامی من را درگیر خود کرد.
یک آواز بود، خیلی زیبا، صدای یک‌ مرد بود که انگار سال‌ها این‌آواز را می‌خواند و می‌خواند.
او می‌گفت: بلاچاو بلاچاو بلاچاو چاو چاو چاو... .
و من هم فقط گوش می‌دادم. جالب اینجا بود، با گوش دادن به آن آواز دیگر ترسی نداشتم.
آواز قطع شد.
مردی شروع به صحبت کرد، او گفت: من سرخیو هستم یا می‌تونی صدام کنی پروفسور.
منم مثل تو یه سارق ام. همه سارق‌ها در یک بازی پر هیجان و جالب هستند، اگه تسلیم بشن بازنده‌ن و اگه ادامه بدن برنده‌های بازی.
توکیو! تو مهارت خاصی توی سرقت داری، تو با سرعت عملی که داری می‌تونی یکی از برنده های بازی بشی.
پروفسور: من قصد دارم یه سرقت بزرگ راه بندازم. و شکی ندارم با کمک تو می‌تونم... .
تو می‌تونی ساعت‌ها به حرفام فکر کنی، ودر نتیجه بهترینبرنده بازی باشی.
 
موضوع نویسنده

isabella

سطح
6
 
[ ارشد بخش عمومی ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سرپرست فرهنگ و هنر
Jan
6,412
11,167
مدال‌ها
11
من به شدت درگیر افکارم بودم . خیلی سخت اعتماد میکردم اما انگار که اون مرد توی دلم قبلا جایی داشت. انگار که کسی بود که سال ها اون رو میشناختم.
اینکه اون من رو تحویل پلیس نداد و من فهمیدم که جای امنی هستم و جای نگرانی نیست باعث شد اعتماد کنم.
از سر جام بلند شدم و گفتم چطور؟ چطور باید کمک کنم؟ چطور میتونم برنده بازی باشم؟ من نمیخوام خط بخورم نمیخوام بازنده این بازی باشم. احساس میکنم خیلی وقته تو رگام قدرت سرقتو دارم.
شجاعتشو سختی هاشو سرعتشو ومهم تر لذتشو. برقی توی چشای پروفسور دیدم انگار که ذوقی توی وجودش بود. توی چشماش خیره شده بودم ناگهان شروع به دست زدن کرد. گفت عالی عالی خیلی این.
این برای من خیلی ارزشمنده خیلی. افتخارمیدین به من بپیوندین؟ با یه لبخند گفتم بله. من نمیدونستم دقیقا کجام پس شروع کردم به پرسیدن.
من کجام؟ نقشه ت چیه؟ هدفت کدوم بانکه؟ پروفسور خندید و گفت: بانک؟ من چشمام چیزای کوچیکو نمیبینه توکیو. با تعجم گفتم: توکیو؟ چرا به من میگی توکیو؟ گفت: از این به بعد اسم تو توکیو عه.
تو که نمیخوای تو دردسر بیوفتی و با اسم واقعیت کار رو برای پلیس ها و گروگان ها راحت کنی؟ همینطور که میخواستم بگم چرا بانک نه؟ پروفسور گف:اومدن.
گفتم کیا؟ دیدم که چند نفر اومدن داخل و نشستن. قبل اینکه بپرسم پروفسور شروع به صحبت کرد. نایروبی. مسکو. ریو.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین