جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

آموزشی به من امیدوار باش!

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته جمع‌آوری نکات توسط سایدآ با نام به من امیدوار باش! ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 140 بازدید, 1 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته جمع‌آوری نکات
نام موضوع به من امیدوار باش!
نویسنده موضوع سایدآ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سایدآ
موضوع نویسنده

سایدآ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
185
432
مدال‌ها
2
به من امیدوار باش


گاه سرآغاز بلندترین نوشته‌ها کوتاه‌ترین جمله‌یی‌ست که هیچ پیدا نیست از کجای ضمیر نویسنده سربرآورده.

می‌خواهم نوشتن بیاغازم که ناگاه این جمله بی هیچ پیشایندی از ذهنم جاری می‌شود:

«به من امیدوار باش».

حالیا، کارآگاهی می‌شوم پیِ هدفی، حل معمایی.

پس باید طرح پرسش کنم و سپس‌بیفتم پیِ پاسخ و سپس‌تر روایتی بسازم از روند گره‌افکنی و گره‌گشایی.

این جمله بروندادِ کدام حس است؟

نهایت استیصال.

گوینده‌ی مستاصل روایت ما کیست؟

مردی‌ست کنار دیواری سیمانی در کوچه‌یی که آسمانش فقط ابری‌ست. شنونده‌اش اما زنی‌ست اثیری که نقشی از پروانه بر مچ دارد. (در جریان بداهه پردازی چه بهتر که تا می‌توانیم تصویر بسازیم، بنابرین خالکوبیِ پروانه به ذهن بهانه‌یی می‌دهد تا ادامه‌ی ماجرا را سهل‌تر خیال کند.)

چرا کار به اینجا کشیده که مرد می‌‌گوید: «به من امیدوار باش»؟

و ده‌ها سؤال دیگر که می‌توان نگاشت و پاسخ داد و نوشته را گستراند.

پی این پرسش‌ها را اما نویسنده‌یی می‌‌گیرد که به خودش امیدوار است، به نوشتن.
 
موضوع نویسنده

سایدآ

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
185
432
مدال‌ها
2
دلیل دوست داشتن



دل‌انگیزترین موضوعِ نوشتن حکایت دوست داشتن است؛ اینکه چرا چیزی را دوست داریم. دوست داشتن آدم‌ها البته حکایت دیگری است و اصلن خوشا بی‌دلیل دوست داشتن (یا شاید بهتر باشد بگویم: دوست داشتن دیگری آن‌قدر رازآلود و پیچاپیچ است که به زبان نمی‌آید، یا درست‌تر: «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»)

مهران مهاجر در آغاز جستاری نوشته بود:

«همیشه عکس‌های دوران جنگ بهمن جلالی را دوست داشتم و همیشه از خودم می‌پرسیدم چرا. این نوشته شاید پاسخی باشد هرچند ناقص و هرچند سردستی به این پرسش.*»

کتاب، آهنگ، نقاشی،‌غذا یا هر چیز دیگر را بگذار جلویت و بگو: «من چرا این را دوست دارم؟»

هر چی بیشتر و بهتر چرایی‌ات را تشریح کنی، آن چیز را بهتر و ژرف‌‌تر می‌فهمی.

آیا می‌توانی طوری از علایقت بگویی که ما هم علاقه‌مند شویم؟
 
بالا پایین