جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [بیمار دیوانه ی من] اثر «orsa24 کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Dorsa24 با نام [بیمار دیوانه ی من] اثر «orsa24 کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,135 بازدید, 5 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [بیمار دیوانه ی من] اثر «orsa24 کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Dorsa24
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Dorsa24

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jun
9
15
مدال‌ها
1
رمان: بیمار دیوانه ی من
نویسنده: rsa24
ژانر:عاشقانه٫کمدی
ناظر: @mobina01
خلاصه:همه چیز یک اتفاق بود..
یک اتفاق مسیری شد برای آشنا شدن..
یک اتفاق مسیری شد برای عاشق شدن..
برای عاشقی کردن..
و چه شیرین است دیوانگی های من و..
محبت های تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,648
مدال‌ها
6
پست تایید.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Dorsa24

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jun
9
15
مدال‌ها
1
رمان: بیمار دیوانه ی من
نویسنده: rsa24
ژانر:عاشقانه٫کمدی
ناظر: mobina01
خلاصه:همه چیز یک اتفاق بود..
یک اتفاق مسیری شد برای آشنا شدن..
یک اتفاق مسیری شد برای عاشق شدن..
برای عاشقی کردن..
و چه شیرین است دیوانگی های من و..
محبت های تو
 
موضوع نویسنده

Dorsa24

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jun
9
15
مدال‌ها
1
پارت ۱
-هوووومممم چه آسمون خراش خوبی..به به..عجب گوسفندایی دارن اون پایین عرعر میکننااا آفرین افرین..

به این حرف اسکولانه خودم عین بز خندیدم

زل زدم به گوسفندا

-الان آقا گرگه میاد میخورتتون

یه قدم دیگه برداشتم و کامل وایسادم لبه پرتگاه

زل زدم به آسمون و با لبخند گفتم

-میخوام پررروااااززز کنممممممم عررررررر

اومدم بپرم پایین که یکی از پشت دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش

-آیییییی نکبت خر چیکار می...

یهو حس کردم روی یچیز نرم فرود اومدم

وقتی زیر پامو دیدم فهمیدم روی شکم اون یارو فرود اومدم

منم به افتخار اینکه نزاشت پرواز کنم روش پیتیکو پیتیکو کردم

-اخیش چ حالی میده

هلم داد اونور و با فریاد گفت

+معلوم هست داری چیکار میکنی؟

طلبکار گفتم

-داشتم پرواز میکردم الاغ

بلند تر داد زد

+داشتی خودتو میکشتی بدبخت

هاج و واج بهش نگاه کردم

-کی من؟

بلند شد و خودشو تکوند

+ نه پس من

بلند زدم زیر خنده

-عی گوسفنددددد عجب گوسفنده با نمکی هستیااا

یهو دوتا گوسفند ماده از پله ها اومدن بالا

یکیشون: آروشا تورو خدا وایسا..اومدی اینجا چیکار ؟

این گوسفند با عصبانیت گفت :رفیقتون داشت خودشو میکشت ..چی خورده؟

-یونجههههه

باز به حرف خودم خندیدم

یکی ازون گوسفندای ماده با ترس گفت:وا..والا ما می‌خواستیم..باهاش..شوخی کنیم..یکم..توهم زا..بهش دادیم

این گوسفنده با فریاد گفت:چی دادین؟توهم زا؟بعد ولش کردید به امان خدا که بیاد اینجا خودشو بکشه؟

-هوی گوسفند خیلی عرعر میکنیاااا بزنم تو دماغت بچسبی به سقف؟اصن تو کی ایی؟من کیم؟اینجا کجاست؟هار هار هار

حس کردم چشمام سیاهی می‌ره

-خب دیگه گمشید برید منم می‌خوام لالا کنم عسیسانم

همونجا دراز کشیدم و با خیال راحت خوابیدم

چشمامو باز کردم نمی‌دونم کجا بودم
-آی حوری های بهشتی مخشاتو خوب نوشتی؟اقات بهت عیدی داد یه جوراب گل گلی داد
بعد نیشمو باز کردم و گفتم
-حیح
+معلومه هنوز عقلت سرجاش نیست..
کلمو برگردوندم سمت صدا
این یارو چه اشناعه ها
-اینجا کدوم قبرستونیه منو اوردیدددد؟
ریلکس گفت: بیمارستان.یادت نیست؟داشتی خودتو زنده به گور میکردی..از پشت بوم بیمارستان میخواستی بپری پایین
سیخ سر جام نشستم
-جون عمت راست میگی؟
ریلکس تر گفت: اهوم
دوتا دستی زدم تو ملاجم
-وای من چرا همچین شدممم؟
نشست روی صندلی و دست به سی*ن*ه گفت:دوستای عزیزت بهت توهم زا دادن
-کیا بودن برم بزنم تو حلقشون نفهمن از کجا خوردن؟
+نمی‌دونم...
از تخت پریدم پایین
-به هرحال خیلی ممنو...
یهو پاهام شل شد با پوز رفتم تو سرامیکا
-آخخخخخ ننه بچت پاک لواشک شد
بزور پاشدم دیدم نیستش
-مرتیکه احمق یه کمکم نکرد
با غیض پاشدم خودمو تکوندم و رفتم بیرون
جلالی با پوزخند بهم نزدیک شد
جلالی:چطوری آروشا جون؟
پوکر گفتم:
-به کوری چشمت خوبم
جلالی:اگر منم همچین گندی میزدم الان حالم خوب بود والا
-حرف اضافه نزن شتر جان برو به کارات برس
از کنارش رد شدم و رفتم ایستگاه پرستاری
فقط خانم رجبی که زن مسنی بود اونجا نشسته بود
-سلام
رجبی:سلام خانم پرستار
-عی مادر چه پرستاری؟پاک آبرومو بردن
 
موضوع نویسنده

Dorsa24

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jun
9
15
مدال‌ها
1
پارت ۱
-هوووومممم چه آسمون خراش خوبی..به به..عجب گوسفندایی دارن اون پایین عرعر میکننااا آفرین افرین..

به این حرف اسکولانه خودم عین بز خندیدم

زل زدم به گوسفندا

-الان آقا گرگه میاد میخورتتون

یه قدم دیگه برداشتم و کامل وایسادم لبه پرتگاه

زل زدم به آسمون و با لبخند گفتم

-میخوام پررروااااززز کنممممممم عررررررر

اومدم بپرم پایین که یکی از پشت دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش

-آیییییی نکبت خر چیکار می...

یهو حس کردم روی یچیز نرم فرود اومدم

وقتی زیر پامو دیدم فهمیدم روی شکم اون یارو فرود اومدم

منم به افتخار اینکه نزاشت پرواز کنم روش پیتیکو پیتیکو کردم

-اخیش چ حالی میده

هلم داد اونور و با فریاد گفت

+معلوم هست داری چیکار میکنی؟

طلبکار گفتم

-داشتم پرواز میکردم الاغ

بلند تر داد زد

+داشتی خودتو میکشتی بدبخت

هاج و واج بهش نگاه کردم

-کی من؟

بلند شد و خودشو تکوند

+ نه پس من

بلند زدم زیر خنده

-عی گوسفنددددد عجب گوسفنده با نمکی هستیااا

یهو دوتا گوسفند ماده از پله ها اومدن بالا

یکیشون: آروشا تورو خدا وایسا..اومدی اینجا چیکار ؟

این گوسفند با عصبانیت گفت :رفیقتون داشت خودشو میکشت ..چی خورده؟

-یونجههههه

باز به حرف خودم خندیدم

یکی ازون گوسفندای ماده با ترس گفت:وا..والا ما می‌خواستیم..باهاش..شوخی کنیم..یکم..توهم زا..بهش دادیم

این گوسفنده با فریاد گفت:چی دادین؟توهم زا؟بعد ولش کردید به امان خدا که بیاد اینجا خودشو بکشه؟

-هوی گوسفند خیلی عرعر میکنیاااا بزنم تو دماغت بچسبی به سقف؟اصن تو کی ایی؟من کیم؟اینجا کجاست؟هار هار هار

حس کردم چشمام سیاهی می‌ره

-خب دیگه گمشید برید منم می‌خوام لالا کنم عسیسانم

همونجا دراز کشیدم و با خیال راحت خوابیدم

چشمامو باز کردم نمی‌دونم کجا بودم
-آی حوری های بهشتی مخشاتو خوب نوشتی؟اقات بهت عیدی داد یه جوراب گل گلی داد
بعد نیشمو باز کردم و گفتم
-حیح
+معلومه هنوز عقلت سرجاش نیست..
کلمو برگردوندم سمت صدا
این یارو چه اشناعه ها
-اینجا کدوم قبرستونیه منو اوردیدددد؟
ریلکس گفت: بیمارستان.یادت نیست؟داشتی خودتو زنده به گور میکردی..از پشت بوم بیمارستان میخواستی بپری پایین
سیخ سر جام نشستم
-جون عمت راست میگی؟
ریلکس تر گفت: اهوم
دوتا دستی زدم تو ملاجم
-وای من چرا همچین شدممم؟
نشست روی صندلی و دست به سی*ن*ه گفت:دوستای عزیزت بهت توهم زا دادن
-کیا بودن برم بزنم تو حلقشون نفهمن از کجا خوردن؟
+نمی‌دونم...
از تخت پریدم پایین
-به هرحال خیلی ممنو...
یهو پاهام شل شد با پوز رفتم تو سرامیکا
-آخخخخخ ننه بچت پاک لواشک شد
بزور پاشدم دیدم نیستش
-مرتیکه احمق یه کمکم نکرد
با غیض پاشدم خودمو تکوندم و رفتم بیرون
جلالی با پوزخند بهم نزدیک شد
جلالی:چطوری آروشا جون؟
پوکر گفتم:
-به کوری چشمت خوبم
جلالی:اگر منم همچین گندی میزدم الان حالم خوب بود والا
-حرف اضافه نزن شتر جان برو به کارات برس
از کنارش رد شدم و رفتم ایستگاه پرستاری
فقط خانم رجبی که زن مسنی بود اونجا نشسته بود
-سلام
رجبی:سلام خانم پرستار
-عی مادر چه پرستاری؟پاک آبرومو بردن
یهو یکی زد روی شونم
-ها؟
لیلا دوستم و البته همکارم با گریه بغلم کرد و شروع کرد عرعر گریه کردن
-وا چته پس؟
لیلا: تورو خدا حلالم کن نباید بهت ازون کوفتا میدادم بخوری
با ناراحتی گفت: منم شنیدم چیشده...بهم گفتن آقای معتمد نجاتت داد درسته ؟
-معتمد کیه؟
سرشو آورد نزدیکتر و گفت:همون دکتر خوشتیپه که جدید اومده و همه عاشقش شدن
-نه حتما اون نبوده چون من اونموقه بجز گوسفند چیزی نمیدیدم
اول با تعجب بعد با خنده نگاهم کرد
لیلا محکم بغلم کرد و گفت
+الهی بمیرم برات
-نمیخواد بمیری دیگه از این بیخود بازیا در نیار وگرنه خودم خفت میکنم
لیلا تند تند سری تکون داد
رجبی: لیلا جان تعریف کن ببینم قضیه چی بود؟
لیلا:من بهش دارو دادم بعد رفتمق به یکی از مریضا سر بزنم..اومدم دیدم نیستش و رفته گم و گور شده کل بیمارستانو دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.اخرش رفتیم بالای پشت بوم دیدم دکتر معتمد پیشش وایساده و داره داد و فریاد می‌کنه..
یهو با ذوق گفت:راستی این دکتر معتمد که جدید اومده رو دیدی دیگه؟دیدی چه خوشگله؟
-نه اگه منظورت اون دکترست که تو اتاق من بود بنظرم شکل گوسفند میمونه:|
رجبی:ای بابا چه گیری دادی به این بدبخت گوسفند؟
-به گوسفند آلرژی دارم آخه
رجبی:بچه ها من برم به مریضا سر بزنم شما مراقب اینجا باشید
همزمان گفتیم:باشه
چند دقیقه گذشت داشتیم تو سر هم میکوبیدیم که یهو معتمد اومد
معتمد:ببخشید خانما یکیتون پرونده مریض اتاق ۴ رو بهم میده؟
وا خودت چلاغی مگه برو بردار
لیلا با ذوق گفت:بله الان میدم
لیلا رفت از قفسه ها پرونده رو بیاره منم نگاهمو دوخته بودم به سقف که مثلاً حواسم نیست
معتمد:بهتر شدید؟
دستپاچه گفتم:کی من؟اره درد و بلام بزنه تو سر جلالی خوبم
یکی محکم زدم پس گردنش و بلند گفتم
-تو بودی بهم دادی خوردم نکبت؟
لیلا با اشک:مگه یادت نیست؟
-من بجز گوسفندا چیزی یادم نمیاد
رمان: بیمار دیوانه ی من
نویسنده: rsa24
ژانر:عاشقانه٫کمدی
ناظر: @mobina01
خلاصه:همه چیز یک اتفاق بود..
یک اتفاق مسیری شد برای آشنا شدن..
یک اتفاق مسیری شد برای عاشق شدن..
برای عاشقی کردن..
و چه شیرین است دیوانگی های من و..
محبت های تو

یهو یکی زد روی شونم
-ها؟
لیلا دوستم و البته همکارم با گریه بغلم کرد و شروع کرد عرعر گریه کردن
-وا چته پس؟
لیلا: تورو خدا حلالم کن نباید بهت ازون کوفتا میدادم بخوری
با ناراحتی گفت: منم شنیدم چیشده...بهم گفتن آقای معتمد نجاتت داد درسته ؟
-معتمد کیه؟
سرشو آورد نزدیکتر و گفت:همون دکتر خوشتیپه که جدید اومده و همه عاشقش شدن
-نه حتما اون نبوده چون من اونموقه بجز گوسفند چیزی نمیدیدم
اول با تعجب بعد با خنده نگاهم کرد
لیلا محکم بغلم کرد و گفت
+الهی بمیرم برات
-نمیخواد بمیری دیگه از این بیخود بازیا در نیار وگرنه خودم خفت میکنم
لیلا تند تند سری تکون داد
رجبی: لیلا جان تعریف کن ببینم قضیه چی بود؟
لیلا:من بهش دارو دادم بعد رفتمق به یکی از مریضا سر بزنم..اومدم دیدم نیستش و رفته گم و گور شده کل بیمارستانو دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.اخرش رفتیم بالای پشت بوم دیدم دکتر معتمد پیشش وایساده و داره داد و فریاد می‌کنه..
یهو با ذوق گفت:راستی این دکتر معتمد که جدید اومده رو دیدی دیگه؟دیدی چه خوشگله؟
-نه اگه منظورت اون دکترست که تو اتاق من بود بنظرم شکل گوسفند میمونه:|
رجبی:ای بابا چه گیری دادی به این بدبخت گوسفند؟
-به گوسفند آلرژی دارم آخه
رجبی:بچه ها من برم به مریضا سر بزنم شما مراقب اینجا باشید
همزمان گفتیم:باشه
چند دقیقه گذشت داشتیم تو سر هم میکوبیدیم که یهو معتمد اومد
معتمد:ببخشید خانما یکیتون پرونده مریض اتاق ۴ رو بهم میده؟
وا خودت چلاغی مگه برو بردار
لیلا با ذوق گفت:بله الان میدم
لیلا رفت از قفسه ها پرونده رو بیاره منم نگاهمو دوخته بودم به سقف که مثلاً حواسم نیست
معتمد:بهتر شدید؟
دستپاچه گفتم:کی من؟اره درد و بلام بزنه تو سر جلالی خوبم
یکی محکم زدم پس گردنش و بلند گفتم
-تو بودی بهم دادی خوردم نکبت؟
لیلا با اشک:مگه یادت نیست؟
-من بجز گوسفندا چیزی یادم نمیاد
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین