- Jun
- 9
- 15
- مدالها
- 1
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!رمان: بیمار دیوانه ی من
نویسنده: rsa24
ژانر:عاشقانه٫کمدی
ناظر: mobina01
خلاصه:همه چیز یک اتفاق بود..
یک اتفاق مسیری شد برای آشنا شدن..
یک اتفاق مسیری شد برای عاشق شدن..
برای عاشقی کردن..
و چه شیرین است دیوانگی های من و..
محبت های تو
یهو یکی زد روی شونمپارت ۱
-هوووومممم چه آسمون خراش خوبی..به به..عجب گوسفندایی دارن اون پایین عرعر میکننااا آفرین افرین..
به این حرف اسکولانه خودم عین بز خندیدم
زل زدم به گوسفندا
-الان آقا گرگه میاد میخورتتون
یه قدم دیگه برداشتم و کامل وایسادم لبه پرتگاه
زل زدم به آسمون و با لبخند گفتم
-میخوام پررروااااززز کنممممممم عررررررر
اومدم بپرم پایین که یکی از پشت دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش
-آیییییی نکبت خر چیکار می...
یهو حس کردم روی یچیز نرم فرود اومدم
وقتی زیر پامو دیدم فهمیدم روی شکم اون یارو فرود اومدم
منم به افتخار اینکه نزاشت پرواز کنم روش پیتیکو پیتیکو کردم
-اخیش چ حالی میده
هلم داد اونور و با فریاد گفت
+معلوم هست داری چیکار میکنی؟
طلبکار گفتم
-داشتم پرواز میکردم الاغ
بلند تر داد زد
+داشتی خودتو میکشتی بدبخت
هاج و واج بهش نگاه کردم
-کی من؟
بلند شد و خودشو تکوند
+ نه پس من
بلند زدم زیر خنده
-عی گوسفنددددد عجب گوسفنده با نمکی هستیااا
یهو دوتا گوسفند ماده از پله ها اومدن بالا
یکیشون: آروشا تورو خدا وایسا..اومدی اینجا چیکار ؟
این گوسفند با عصبانیت گفت :رفیقتون داشت خودشو میکشت ..چی خورده؟
-یونجههههه
باز به حرف خودم خندیدم
یکی ازون گوسفندای ماده با ترس گفت:وا..والا ما میخواستیم..باهاش..شوخی کنیم..یکم..توهم زا..بهش دادیم
این گوسفنده با فریاد گفت:چی دادین؟توهم زا؟بعد ولش کردید به امان خدا که بیاد اینجا خودشو بکشه؟
-هوی گوسفند خیلی عرعر میکنیاااا بزنم تو دماغت بچسبی به سقف؟اصن تو کی ایی؟من کیم؟اینجا کجاست؟هار هار هار
حس کردم چشمام سیاهی میره
-خب دیگه گمشید برید منم میخوام لالا کنم عسیسانم
همونجا دراز کشیدم و با خیال راحت خوابیدم
چشمامو باز کردم نمیدونم کجا بودم
-آی حوری های بهشتی مخشاتو خوب نوشتی؟اقات بهت عیدی داد یه جوراب گل گلی داد
بعد نیشمو باز کردم و گفتم
-حیح
+معلومه هنوز عقلت سرجاش نیست..
کلمو برگردوندم سمت صدا
این یارو چه اشناعه ها
-اینجا کدوم قبرستونیه منو اوردیدددد؟
ریلکس گفت: بیمارستان.یادت نیست؟داشتی خودتو زنده به گور میکردی..از پشت بوم بیمارستان میخواستی بپری پایین
سیخ سر جام نشستم
-جون عمت راست میگی؟
ریلکس تر گفت: اهوم
دوتا دستی زدم تو ملاجم
-وای من چرا همچین شدممم؟
نشست روی صندلی و دست به سی*ن*ه گفت:دوستای عزیزت بهت توهم زا دادن
-کیا بودن برم بزنم تو حلقشون نفهمن از کجا خوردن؟
+نمیدونم...
از تخت پریدم پایین
-به هرحال خیلی ممنو...
یهو پاهام شل شد با پوز رفتم تو سرامیکا
-آخخخخخ ننه بچت پاک لواشک شد
بزور پاشدم دیدم نیستش
-مرتیکه احمق یه کمکم نکرد
با غیض پاشدم خودمو تکوندم و رفتم بیرون
جلالی با پوزخند بهم نزدیک شد
جلالی:چطوری آروشا جون؟
پوکر گفتم:
-به کوری چشمت خوبم
جلالی:اگر منم همچین گندی میزدم الان حالم خوب بود والا
-حرف اضافه نزن شتر جان برو به کارات برس
از کنارش رد شدم و رفتم ایستگاه پرستاری
فقط خانم رجبی که زن مسنی بود اونجا نشسته بود
-سلام
رجبی:سلام خانم پرستار
-عی مادر چه پرستاری؟پاک آبرومو بردن
رمان: بیمار دیوانه ی من
نویسنده: rsa24
ژانر:عاشقانه٫کمدی
ناظر: @mobina01
خلاصه:همه چیز یک اتفاق بود..
یک اتفاق مسیری شد برای آشنا شدن..
یک اتفاق مسیری شد برای عاشق شدن..
برای عاشقی کردن..
و چه شیرین است دیوانگی های من و..
محبت های تو
-ها؟یهو یکی زد روی شونم
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک