- دلنوشته بغض شب.
- دلنوشته سلوان.
- دلنوشته میخواهم بگویم
- دلنوشته تیامیس
- دلنوشته روژناک
- دلنوشته خمود
- دلنوشته ملول
- دلنوشته ضمیر
- اشعار یاس سفید
- اشعار یاس سفید ۲
- اشعار آبدیس
- اشعار برای او
- اشعار پرژین
- اشعار کیهان
- اشعار تکههایی از یک احساس
- پاکتنامه رفتنت را هیچکَس باور نداشت
- دیالوگنویسی نقطه چین
خلاصه آثار:
(دلنوشته بغض شب)
تنهایی بیماری خطرناکیست؛ از همانهایی که سلولسلول مغزت را در برمیگیرد و مثل خون در سراسر بدنت پمپاژ میشود و عصب چشمهایت را تحریک میکند. برای باریدن و راه نفس کشیدنت را با سدی از جنس بغض میبندد و تو همچو پروانهای اسیر در دام عنکبوت برای رهایی دست و پا میزنی.
(دلنوشته سلوان)
بچّه که بودم
هرچه میگفتند سکوت میکردم و لبخند میزدم
انگار از همان بچگی فهمیده بودم
بهترین راه مبارزه با دشمن سکوت است.
سکوت سلاح عجیبیست
قدرت فوقالعادهای دارد
فقط اگر راه مبارزه را بلد باشی
میفهمی چه میگویم
سکوت یعنی: هرچه آرامتر کشندهتر؛ مرگبارتر... .
(دلنوشته میخواهم بگویم)
میخواهم بگویم، از چه؟ از همه چیز از همهی دردهایمان، خندههایمان و بغضهای سنگینمان... .
از همهی دردهایی که آجر به آجر بر روی دلمان انباشته شدهاند و ویرانهای از جنس غم را در قلبمان ساختهاند، میخواهم از خودمان بگویم انسانهایی به ظاهر شاد و در واقع غمگین و ملول هستند و رخ احساسشان را زیر نقابی پنهان کردهاند.
(دلنوشته تیامیس)
نمیدانم کی بود که ورق برگشت و فصل تازهای از زندگی من آغاز شد و قلبم آن را احساس کرد، وقتی که برای اولین بار دیدمت یا وقتی که برای اولین مرا دیدی و نگاه آسمانیات به نگاهم گره خورد، تو بیتفاوت رد شدی ولی این قلب من بود که سرد شد و یخ زد و دوباره در سرمای نگاهت شکوفه زد و گل داد، اینگونه بود که نخستین تپشهای عشق آغاز شد.
(دلنوشته خمود)
نبودنها همیشه هم بد نیست، گاهی به انسان یاد میدهد که نباید برای هر کاری به دیگران تکیه کرد و افسار زندگی خود را دست هر کسی داد بلکه این خود ما هستیم که باید تعیین کنندهی مسیر خود باشیم.
ولی قلب که عقل و منطق سرش نمیشود، با این حال باز هم میگویم رفتن همیشه بد نیست.
(دلنوشته روژناک)
من در میان شکوههای گاه و بیگاه این مرواریدهایی که از چشمان عاشقان بینشان میریزد گمشدهام کاش کسی مرا پیدا کند، کاش کسی عشق را برایم معنا کند، تا کی باید این چنین دلتنگ و افسرده در انتظار آمدن تو زیر این بید مجنون جان دهم و باز هم برای دیدار روی تو احیا شوم جانان من.
ای زیبایی هر نفسم مرا تنها در این قفس رها مکن من پرندهای ام که بدون تو بال ندارد بیا و بال امیدم شو ای پر پروازم!
(دلنوشته ملول)
دردانهام با اینکه حال دلم از نبودنت همچو موهای زیبای تو پریشان شده است و بختم به سیاهی زلفهای کوتاهت میماند، هنوزم تو را مانند روزهای اول دوست میدارم و یاد تو را مانندِ شیٔ گرانبها میان صندوقچهی خاطراتم پنهان میکنم که مبادا شاخهی حسودی از این کلاغ بدزدد گنجینهی چشمنوازش را، با اینکه دلم از نبودنت، از بیتفاوتیات، از بودنهای بیاحساست میگیرد و سخت ملول و خسته میشوم اما هنوز هم تا پای جان عاشقانه دوستت دارم و منتظر روزی میمانم که نگاه جادوگرت این مسحور شده را عاشقانه بکاود.
(دلنوشته ضمیر)
دل است دیگر گاهی میبینی حتی دلتنگ خودش هم میشود، دلتنگ بازیگوشیهای کودکانهاش، خندههای بیبهانهاش، برای وقتهایی که اینقدر خسته و رنجور و زخم خورده نبود! برای وقتهایی که خودش را فقط بخاطر خودش دوست داشت، سرمهی اشک بر چشمانش نمیکشید و قلبش را با مداد رنگی سیاهی رنگ نمیکرد! برای وقتهایی که نمیدانست عشق چیست و برای خودش زندگی میکرد نه برای حرفهای دیگران و نه برای دلهای دیگران و نه برای قضاوتهای بیجایشان.
(اشعار یاس سفید)
چرا ای دل پریشانی. مگر زیستن را نمیدانی؟
آری زندگی یعنی قدم زدن در هوای بارانی!
(اشعار یاس سفید ۲)
میخواهم بگویم گیج چشمان توام
لیک گیج چشمان تو بودن گناه است؛ گناه!
میخواهم بگویم زار و پریشان توام
حیف زار و پریشان تو بودن گناه است؛ گناه!
(اشعار آبدیس)
عشق یک حادثه بود
که در چشمانت اتفاق افتاد
دستی که قطع شد و
پایی که خواب افتاد!
(اشعار برای او)
خداوندا ای شاه خوبان
نظر لطفت را ز ما برنگردان
به درگاه توییم هر سحر گریان
تویی والا تویی برتر ز خوبان
به درگاه توییم ذکر گویان
که تو خود ما را ببخشایی
تو ای مظهر زیبایی تو ای سبحان.
(اشعار پرژین)
خوشا جانم خوشا عشق آن سرو روان
خوشا زیبایی آن خوشچهرهی ابرو کمان
خوشا جانم خوشا مهر رخ آن مهربان
خوشا این بادهی ساقی بیمهر زمان!
(اشعار کیهان)
کاش برگردد آن ک.س که بود همهی روح و روانم
کاش نرود ره دور آن ک.س که شد جان و جهانم
دلتنگم و طاقت فاصلهای نیست مرا ای دلدار
کاش که تکلیف دلم با تو مشخص شود خزانم.
(اشعار تکههایی از یک احساس)
شده باران بزند قلب تو دیوانه شود
قصر دلت بعد او سخت ویرانه شود
یک عمر فرهادش باشی و بعد عمری
شیرینی داشتنش با تو بیگانه شود
(پاکتنامه رفتنت را هیچکَس باور نداشت)
من در حصار تنهایی خود ساکت و مغموم نشستهام دیریست آسمان لباس سیاه عزا به تن کرده است و ستارگان همه در حسرت دیدار او میگریند و در این تاریکی صدای زوزههای گرگها چه غمناک است اینجا جاییست که باید از زیبایی پروانه ترسید. اینجا جاییست که خرگوش منتظر شکار شکارچیست و مخزونترین نَوای عاشقانه برای شغالها است.
( دیالوگنویسی نقطه چین)
- میشه انقدر به من نگی؛ زندگی کن، از کی تا حالا مردهها زندگی میکنن... .
- از وقتی که؛ دنیامون شده؛ دنیای مردگان متحرک!