جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

بیوگرافی نویسنده MANA رمان‌نویس

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته بیوگرافی نویسندگان انجمن توسط [آزیتا حیدری] با نام بیوگرافی نویسنده MANA رمان‌نویس ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 137 بازدید, 1 پاسخ و 13 بار واکنش داشته است
نام دسته بیوگرافی نویسندگان انجمن
نام موضوع بیوگرافی نویسنده MANA رمان‌نویس
نویسنده موضوع [آزیتا حیدری]
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط [آزیتا حیدری]
IMG_20240708_004136_708.jpg
_ آزیتا حیدری هستم ملقب به مانا... . متولد پنج خرداد ۱۳۸۶ هستم، ملیت افغان هستم اما فعلاً ساکن تهرانم.
اولین باری که وارد انجمن شدم تقریباً چهار سال پیش بود، اما خب چون اصول نویسندگی رو نمی‌دونستم، پشیمون شدم و بعد یه مدت که رمان‌های زیادی رو با ژانر‌های مختلف خوندم، تصمیم گرفتم تا خودم هم یک اثر رو منتشر کنم.
دوباره دو سال پیش تصمیم گرفتم که وارد انجمن بشم و خب بعد از اینکه وارد شدم با خیلی‌ها آشنا شدم و همین باعث شد تا توی انجمن موندگار بشم و آثارم رو با بقیه به اشتراک بذارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده انجمن و سایت رمان بوک
نویسنده انجمن و سایت
Jul
2
16

خلاصه آثار:
(دیالوگ‌نویسی خواهر)

- خواهر؟
- جانِ خواهر؟
- چرا آدم‌ها این‌قدر بدن؟
- چه‌طور؟
- آخه بابا دیشب مامانی رو کتک زد!
- اون که آدم نیست.
- پس چیه؟
- کسی که به هیچ‌کَس رحم نکنه، حتی به خانوادش؛ از حیوون هم کمتره.
(دیالوگ‌نویسی ولی تو)
- چرا ولم نمی‌کنی؟
- چون دوستت دارم!
- هه! ولی من دوستت ندارم.
- ولی تو... .
- من چی؟
- تو دوستم داشتی... .
(دلنوشته اعصار پاییز)
پاییز را دوست دارم، تو را همیشه به یادم می‌آورد، آن لبخندت، آن نگاهت، پاییز حالم را خوب می‌کند همچون تو، خاطراتم.
یادم می‌آید از تو پرسیدم پاییز را دوست داری و تو در جوابم سکوت کردی!
حال می‌توانم معنی آن سکوت‌ات را درک کنم، پاییز با این‌که دلگیر است اما پر از خاطراتی خوب و بد است، من تورا در پاییز یافتم، پس پاییز را همچون تو دوست دارم، او تو را به من بخشید!
(دلنوشته دلتنگی)
دلتنگی دردیست که درمان ندارد،
ذره‌ذره از درون نابودت خواهم کرد و مانند پرنده‌ای که در قفس زندانی شده‌ است و هیچ راه فراری ندارد، آری دلتنگی هم مانند قفس است نمی‌شود به راحتی از آن خلاص شد.
(رمان هدیه نحس)
در افکار بلند پروازش به سر می‌برد. روز تولد فرا رسید، دلقک خریده شد. زنگ خانه به صدا در آمد، در بغل برادرش احساس آرامش می‌کرد، و خوشحال بابت هدیه‌ای که از طرف برادرش بهش رسیده است. حال پیکر بی‌جانی در حیاط پشتیِ خانه میان انبوهی از خاک مدفون شد. آرامش به خانه بازگشت؛ امّا با گذر ثانیه‌ها و برای دوّمین‌بار صدای زنگ چهارستون خانه را به لرز و بسته‌ای منحوس با جمله‌ای در درونش عرق سردی را بر روی پیشانی‌شان به طرح انداخت:
- دلقک کجاست؟!
گویا بهای سنگینی در انتظارشان بود... .
(رمان حس رویایی)
لبخند بزن بزار همه بفهمن که امروز
قوی تر از دیروز بودی.
بهشون ثابت کن تو می‌تونی اون چیزی که می‌خوای رو به دست بیاری و هیچکس نمیتونه مانع هدف‌ها و خوشبختیت بشه.
بزار این حست تبدیل به یک حس... رویایی بشه!
(رمان تو کی هستی؟)
جیغ، ترس... غذایش، به راستی این‌ها غذایش بودند؟
ترسم را می‌بوید، با صدای جیغ‌هایم با لذت هر شبش را می‌خوابد و خون... آن چیزیست که نمی‌تواند به سادگی ازش بگذرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین