جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تاج قرمز] اثر «صاشی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط s.s(sashi) با نام [تاج قرمز] اثر «صاشی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 438 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تاج قرمز] اثر «صاشی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع s.s(sashi)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط HAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

s.s(sashi)

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
43
87
مدال‌ها
1
نام رمان: تاج قرمز
نام نویسنده: صاشی
ژانر: عاشقانه فانتزی، تخیلی، طنز
ناظر: @•Kiana•
خلاصه: من کسی هستم که همه چی رو از دست دادم.
خانوادم رو، خونم رو، اسمم رو، ندگیم رو... خودم رو از دست دادم.
ولی حتماً تو زندگی بعدیم یک آدم جسور میشم که از هیچی نمی‌ترسه از یک چیز مثل این نمی‌ترسه!
 
آخرین ویرایش:

shahab

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Nov
598
9,080
مدال‌ها
3
IMG_۲۰۲۲۰۱۳۰_۱۸۲۶۴۹.jpg




نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

s.s(sashi)

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
43
87
مدال‌ها
1
پارت یک
خب قبل از شروع رمان یک چیز‌هایی رو توضیح بدم
پنج القاب اشرافی بیریتانیا بعد از امپراطور و امپراطریس(زن امپراطور ):
اولین و مهم‌ترین مقام اشرافی دوک هست که همسرش دوشس خطاب میشه.
دومین مقام مهم مارکئوس برای مرد هست که به همسرش مارشینس میگن.
سومین درجه مهم دربار بریتانیا ارل یا کنت برای مرد و همسرش کنتس خطاب میشه.
چهارمین مقام عنوان وایکنت برای مرد و وایکنتس برای زن است.
پنجمین و آخرین مقام عنوان بارون برای مرد و بارونس برای زن است.
ازدواج‌های طبقه‌ی اشرافی باید بین خانواده‌های اشراف انجام بشه و هنگامی که یک خانواده اشرافی برشکسته میشه ازدواج بایه خانواده اشرافی دیگر و داشتن عنوان اون خانواده می‌تونست اون خانواده رو از خارج شدن از طبقه اشراف نجات بده.
و نکته‌ی آخر این رمان تاریخ واقعی کشوری رو نشون نمیده و اسم کشور‌ها به صورت خیالی هست
***
چشم‌هام نای باز شدن نداره صدا‌ها مبهمِ خودم‌هم می‌دونم این دیگه آخرشه تو این زندگی خیلی ترسیدم از همه چی! از مردن... از رفتن... از موندن... حتی از خود این زندگیم ترسیدم، که نکنه کار اشتباهی کنم.
اگر دست من بود، هیچ وقت برای عمل مامانم بیمارستان نمی‌رفتم.
الان هم این‌جوری نمی‌شد، می‌خوام زمان رو به عقب برگردونم همون وقتی که مامانم برای عمل انگشت دستش نیاز به همراه داشت اون بیمارستان پر از مریض کرونایی بود و بعد از یک هفته از اون روز کرونا گرفتم الان هم بیمارستان دراز به دراز افتادم.
تیر بدی تو سرم پیچید و این هم پایان زندگی دختر چهارده ساله بود یکی از همون ششصد نفری که از کرونا مردن ولی تو زندگی بعدیم... اگر وجود داشته باشه می‌خوام یک آدم نترس باشم.
ترس چیزی هست که تو این زندگی من رو خفه کرد من دوبار تو یک چاه نمی‌اوفتم
***
بشدت تکون می‌خورم احساس ضعف بدی دارم با ناله چشم‌هام رو باز می‌کنم این چه اتاقی هست؟!
یک تخت بزرگ و یک اتاق خیلی بزرگ با لوستر بزرگ و شیک با تم صورتی من مگه نمرده بودم؟
- چرا بیدار نمی‌شی صیغه‌ی سلطنتی درخواست چای دادن
این چه زبونیه که منم می‌فهممش و می‌تونم باهاش حرف بزنم؟
یک دختر حدوداً شونزده ساله رو به روم وایستاده بود لباسش پیرهن قهوه‌ای بود که زیرش پیش‌بند داشت شبیه لباس خدمت‌کار‌های خارجی بود.
بدون توجه به حرف دخترِ از جام بلند شدم و رو به آینه رفتم
این کیه من که این‌جوری نبودم چرا دوباره زنده شدم ولی هرچی هست ولش کن بهترین چیز این زندگی جدید خوشگلیم هست.
رنگ موهام سفید و حالت‌دار و بلندِ چشم‌هام هم آبی مثل یخ بدنم‌هم رو فرمه ولی این‌ها جایِ چیه رو دستم!؟
انگار جای سوزن بود یک لباس کوتاه حریری که فکر کنم لباس شخصی هست تو تنم هست.
یک لحظه چشم‌هام سیاهی رفت و کنترلم رو از دست دادم و زمین افتادم.
نمی‌دونم بعد از چند ساعت ولی وقتی بهوش اومدم نصفی از خاطر‌ها این بدن رو به یاد آوردم
سوفیا کالینز دختر هجده ساله‌ی خانواده سلطنتی پرنسس کشور وانتیام که همه اون رو به عنوان یک شرور می‌شناسن آرزوش این هست که...
- زود باش بلند شو دیگه!
و این دخترِ اسمش کالی وینسِ، از خانواده بارون وینس اومده تو قصر که مثلاً خدمت‌کار باشه ولی تمام مدت سوفیا رو آزار میده و جای کبودی‌های دستم‌هم برای مردم آزاری‌های این دخترِ وقتی سوفیا می‌خوابه با آمپول خواب‌آور دستش رو سوراخ سوراخ می‌کنه
- خب حاضرم کن
- چی مگه خودت دست نداری؟ خودت لباسات رو بپوش
انگار فحشش دادم حالا خوبه اونی که خدمت‌کارِ اون هست
سوفیا اون‌قدری احمق بوده که بزاره این خدمت‌کار‌ها روش سوار بشن و درموردش شایعات غلط بسازن اما منی که چهارده سال سنمه هم می‌دونم چه‌جوری باید روی این‌ها رو کم کنم
- خیلی خب پس به بانو الا برو و بگو پرنسس چون من حاضرشون نکردم نمیان... یا نه نه من با همین لباس میرم و بهش میگم چطوره؟
الا صیغه‌ی سطنتی امپراطوره سوفیا همیشه از دیدن الا امتناع می‌کرد چون ازش می‌ترسید در واقع امپراطور ملکه‌ی اصلی، که سوفیا رو بدنیا آورده رو تو قلعه‌ی سیاه حبس کرده به جرم چی؟
جرم این‌که مادرم پنج ثانیه به چشم یک خدمت‌کار مرد نگاه کرده البته ناگفته نمونه ملکه واقعا خیلی شرورهست
امپراطور هم نه می‌زاره نه بر میداره میگه این گناه مجازاتش رفتن به قلعه‌ی سیاه هست
این دنیایی که توش پا گذاشتم ته مرد سالاریه
قیافش رنگ تعجب گرفت و گفت:
- باشه الان حاضرت می‌کنم
با بی‌میلی یک پیرهن پف‌پفی سبز رنگ تنم کرد واقعا هم خودم تنها نمی‌تونستم این همه لایه لباس رو بپوشم دو کیلو وزن لباسی بود که پوشیده بودم و کفش‌های سبز پاشنه تق‌تقی بعدش‌ هم یک دست‌کش بلند سبز که جای سوزن‌هایی که کالی زده معلوم نشه
وقتی داشت لباس‌ها رو تنم می‌کرد سرنگ رو از تو جیبش کش رفتم برای اطمینان که دیگه بیهوشم نکنه
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

s.s(sashi)

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
43
87
مدال‌ها
1
پارت دو
موهام ‌هم بالا گوجه‌ای بست وای که چقدر این دخترِ خوشگل هست(جسمی رو میگه که توش هست)
با اعتماد به ‌نفس رو کردم بهش و گفتم:
‐ فقط کافیه یک بار کارات رو پشت گوش بندازی اون وقت امپراطور نه بلکه خودم به حسابت می‌رسم
بزار ببینیم چقدر ازم می‌ترسه این‌ همه شایعه برام ساختی خربزه خوردی باید پای لرزش‌ هم بشینی
‐چشم
‐ راه رو نشونم بده
از اتاق که بیرون رفتم فقط به اطراف نگاه می‌انداختم کاشی‌کاری‌ها (کلاس کاشی‌کاری و سفالگری رفته بودم) در سطح‌ای بود که خودم‌ هم می‌تونستم انجام بدم رنگ طلایی ستون‌ها خیلی وقته از مد افتاده اگر ستون‌ها رو کرم یا صورتی کمرنگ کنیم قشنگ‌تر میشه فضای باز بِلا‌ استفاده زیاد داره از راهرو که خارج بشی یک فضای بزرگ هست که اگر من جای سازنده بودم چندتا اتاق خواب‌ هم اون‌جا می‌زاشتم
به سمت یک در بزرگ رفتیم که انگار به باغ می‌خورد وارد باغ شدم سرسبزِ سرسبز شاید سازنده‌ی قصر ترشی نخوره یک چی بشه
یک اتاقک شیشه‌ای با صندلی و میز تو باغ بود کالی من رو به همون سمت هدایت کرد یک خانم نسبتاً سی ساله با چهره‌ی شاد و صورتی زیبا رنگ موهاش آبی و‌ رنگ چشم‌هاش سبز واقعاً این دنیا شور هرچی چیز فانتزی هست رو برده آخه موهای آبی!
با لبخند وارد اتاقک شدم صیغه‌ی سلطنتی از من مقامش بالاترِ پس دامن پیرهنم رو با انگشت‌هام گرفتم و با همون لبخند یک تعظیم کوچیک کردم
‐ اوه سلام سوفیا بیا بشین
‐ متشکرم
نشستم رو صندلی و همون‌جور که چایش رو مزه مزه می‌کرد گفت:
‐ چای خوبیه از گمبار(یک کشور) اومده
‐ ممنون ولی من چای دوست ندارم
در واقع بهت مشکوکم‌ اگر تو صیغه باشی همون هَووی خودمون می‌شی و از ملکه مقامت پایین ترِ ولی الان نمیشه زود قضاوت کرد
‐ اوه من معذرت می‌خوام
نه این از اون آب زیر کارها نیست خیلی دستپاچه شده اون هم فقط برا این حرفم
‐ اولین ملاقاتمون هست برای همین آشنایی زیادی نداریم ولی من از شما شایعات زیادی درباره مهربونی‌تون شنیدم
‐ من هم همیشه دوست داشتم باهاتون ملاقات کنم حدود یک ساله هر درخواست ملاقاتم بی‌جواب می‌مونه
این هم از آزمون آخرش... میشه بهش اعتماد کرد.
من حرف رو بردم سمت شایعات که ببینم از شایعاتی که درمورد من پخش شده چیزی میگه یا نه که چیزی نگفت پس این نشون میده که احترام زیادی برام قائله حتی اگر برام نوعی نامادری باشه
‐من صمیمانه ازتون عذر می‌خوام ولی درگیر مشکلات زیادی بودم و نمی‌تونستم دعوت‌ها رو جواب بدم
‐ بله خبر دارم و می‌خوام همون مشکلات رو براتون حل کنم
_ چطور؟
در اتاقک شیشه‌ای باز شد و پسری با موهای زرد و چشم‌های آبی ظاهر شد جذابیت خاصی داشت ولی الان ول‌کن اون شدم
‐ ولیعهد امپراطوری با اومدنتون به این مهمونی ما را بسیار خوشحال کردید
جانم! ولیعهد پس این پسرشه؟ ملکه بچه‌ی دیگه‌ای جز من نداشت پس امپراطور یک رابطه نامشروع با یک زن خدمت‌کار داشت و بعدش که بچه‌ش پسر شد با چشم‌های آبی اون خدمت‌کار به عنوان صیغه‌ی سلطنتی در نظر گرفته شد و اون پسر هم ولیعهد البته ناگفته نماند امپراطور بچه‌های دیگه‌ای هم داشته که بخاطر این‌که چشم‌هاشون هم‌رنگ چشم‌های امپراطور آبی نبوده کشته شدن یعنی فقط سوفیا و جاناتان(ولیعهد) کشته نشدن
من هم از جام پاشدم و تعظیم کردم و دامنم رو گرفتم
جاناتان روی یکی از صندلی‌ها نشست و گفت:
‐ سوفیا خیلی از آخرین ملاقاتمون گذشته
‐ برادر فکر نمی‌کنم دو روز مدت زیادی باشه
آخرین باری بود که سوفیا جاناتان رو دید ولی حرف‌هاشون رو یادم نمیاد نصفی از خاطرهای سوفیا رو دارم که شامل آداب و معاشرته و بعضی‌ها هم از چهره می‌شناسم
ولیعهد سرشو خم کرد جلو و گفت:
‐ برادر؟ از وقتی ده سالت بود دیگه نمی‌گفتی برادر
آی گند زدم پس چی بهش می‌گفتم؟
اِلا: ولیعهد انگار حال سوفیا این چند روز خوب نبوده خواهش می‌کنم به احساساتش لطمه‌ای وارد نکنید خودتون می‌دونید که این ازدواج تصمیم عالیجناب هست
ها چی به چیِ کی به کیه؟ ازدواجی که درخواست امپراطورِ؟ احساس‌های بنده؟
سگ تو روحت سوفیای اصلی نگو که تو عاشق این یارو ولیعهد بودی!
البته امپراطور هم با ازدواج مخالفتی نداره چون برادر و خواهر ناتنی هستیم و خب اگر ولیعهد با‌ پرنسس کشور ازدواج کنه قدرت خوبی نصیبش میشه
اما آخه این چه نفعی برای بنده داره؟
حتی اون یک سال از سوفیای اصلی کوچیک تره یعنی اگر من پسر بودم ولیعهد می‌شدم...
جاناتان: مادر تا حالا یادم نمیاد که حتی یک بار هم درخواستی ازم بکنی حتما پرنسس برات خیلی مهم هست
اولین مادر شوهری که طرف عروسش رو می‌گیره خواهشاً بهش مدال افتخار تقدیم نمایید
با لبخند فنجون رو برداشتم یک مقدار چای رو توی دهنم ریختم و گفتم :
‐منم حاضرم برای بانو الا هرکاری بکنم با این‌که تازه هم دیگه ‌رو شناختیم من متوجه شخصیت دلنشین‌شون شدم
قیافم چلوسیده شد اَی این چای بود یا زهرمار این‌ها رو چجوری می‌خورن؟!
حرف‌هام رو اول تو دلم معنی کردم نه‌بابا!
این سوفیا هم ته ادب بوده‌ها ما خبر نداشتیم!
الا: پرنسس مثل دخترم می‌مونه
جاناتان از صندلی بلند شد و اومد سمت من!
پیشته برو پیشته اینور نیا من به کسایی که قراره باهاشون ازدواج کنم حساسیت دارم گم‌شو!(حالا خوبه پونصد تا خواستگار دم در صف بسته)
این‌ها چیزی بود که در ذهن بی‌صاحابم زمزمه می‌کردم اما متاسفانه حرفی نمی‌زدم و لبخند ژکوند روی لبم بود و جاناتان هم هی می‌اومد نزدیک‌تر بعدش دستش رو گذاشت روی شونم و گفت:
‐مادر نگران نباش من به خوبی از سوفیا مراقبت می‌کنم
خب نسبت به این حرفت نگرانم نه این‌که منحرف باشم ولی خب بدجوری گفت.
الا: خیالم راحته پس شما رو تنها می‌زارم
نه دستم به دامن بنفش و خوشگلت نرو نامادری جونم نرو
به عادت همیشه‌ام از استرس پام رو تکون دادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین