- Aug
- 185
- 436
- مدالها
- 2
تداعی خاطرات برای گسترش متن
«شبی، در یکی از ایالتهای جنوبی (فکر کنم، در میسیسیپی بود)، در جادهای پُررفت و آمد، بنزین ماشینم تمام شد. یک حلب خالی در دست، چندین کیلومتر را در جستجوی بنزین طی کردم. بالاخره جلوی یک ساختمان قدیمی، با ردیف ستونهایی که زیر نور مهتاب شبیه خرابههای یونانی به نظر میرسیدند، رسیدم. کمک طلبیدم، ولی از هیچک.س جوابی نیامد. با نزدیک شدن به خانه متوجه شدم که در آتش سوخته است. فقط نمای باشکوهش باقی مانده بود. داخل خانه، مثل داخل گردویی کرمخورده، خالی بود. چندین شب متوالی خواب این خانه را دیدم. خانهای که به طرفش پیش میرفتم، مرا به یاد آن انداخت. بهرغم روشناییها و اتومبیلها، احساس خلا میکردم. تصور میکردم در آنسوی در ورودی با تودهای فروریخته و ویران روبهرو خواهم شد.*»
در این پاره از رمان «مرد خیابان» نویسنده برای گسترش متن و شاخوبرگدادن به صحنه از تداعی خاطراتِ راوی بهره میبرد.
«شبی، در یکی از ایالتهای جنوبی (فکر کنم، در میسیسیپی بود)، در جادهای پُررفت و آمد، بنزین ماشینم تمام شد. یک حلب خالی در دست، چندین کیلومتر را در جستجوی بنزین طی کردم. بالاخره جلوی یک ساختمان قدیمی، با ردیف ستونهایی که زیر نور مهتاب شبیه خرابههای یونانی به نظر میرسیدند، رسیدم. کمک طلبیدم، ولی از هیچک.س جوابی نیامد. با نزدیک شدن به خانه متوجه شدم که در آتش سوخته است. فقط نمای باشکوهش باقی مانده بود. داخل خانه، مثل داخل گردویی کرمخورده، خالی بود. چندین شب متوالی خواب این خانه را دیدم. خانهای که به طرفش پیش میرفتم، مرا به یاد آن انداخت. بهرغم روشناییها و اتومبیلها، احساس خلا میکردم. تصور میکردم در آنسوی در ورودی با تودهای فروریخته و ویران روبهرو خواهم شد.*»
در این پاره از رمان «مرد خیابان» نویسنده برای گسترش متن و شاخوبرگدادن به صحنه از تداعی خاطراتِ راوی بهره میبرد.