جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دارالترجمه ترجمه بخشی از دلنوشته های کاربران

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته چالش توسط -pariya- با نام ترجمه بخشی از دلنوشته های کاربران ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 70 بازدید, 4 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته چالش
نام موضوع ترجمه بخشی از دلنوشته های کاربران
نویسنده موضوع -pariya-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,843
56,528
مدال‌ها
11

**"ترجمهٔ ادبی و ظریفِ دلنوشته‌های شما به زبان انگلیسی**

کلام عاطفه‌آمیز و بیان احساسات، هنری است که مرزهای زبان را درمی‌نورد. اینجا، متونِ صمیمانه، نامه‌های شخصی، و دلنوشته‌های شما با حفظِ اصالت، زیبایی، و عمقِ معنایی، به شکلی فاخر و ادبی به انگلیسی ترجمه می‌شود.

**ویژگی‌های خدمات ترجمه:**
- **وفاداری به لحن و حسِ متن:** پاسداشتِ سبکِ منحصربه‌فردِ نگارش شما.
- **ترجمهٔ ادبی و طبیعی:** دوری از ترجمهٔ ماشینی و حفظِ سیالیتِ زبان.

✒️ *«ترجمه، نه تنها انتقالِ واژگان، که امانتداری در گذرِ احساسات است.»*
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,843
56,528
مدال‌ها
11
دلت در تنگنای لبخند جا می‌مانْد؛ شبیه پرنده‌ای که قفس را بلد شده باشد، نه پرواز را.
و من، هر شب در حجله‌ی خواب، تورِ تو را می‌بافتم، با نخِ خیال و سوزنِ اگر... .
صداها مرده بودند در گلویم، مثل واژه‌هایی که شاعر از ترس معناشان نمی‌گوید.
تو غایب نبودی، فقط حضورت آداب نداشت؛ می‌آمدی و من، بی‌وضو تو را می‌پرستیدم.
عشقمان شبیه باران نبود، شبیه بغضی بود که به زمین نرسید، اما آسمان را شکست.


***
Your heart lingered in the narrows of a smile
like a bird that has learned the cage, but not the sky
And I, each night in the bridal chamber of sleep
would weave your net with the thread of fantasy and the needle of if
Voices lay dead in my throat
like words a poet fears to speak for their meaning
You were not absent, only your presence lacked ceremony;
you’d arrive, and I—unpurified—would worship you
Our love was not like rain,
but like a sob that never reached the earth
yet still crac
...ked the sky

***
دلنوشته ئیلاق
اثر:
@STARLET
 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,843
56,528
مدال‌ها
11
صدایت در تاریکی شب، روشنایی‌ای‌ست،
کلماتت مثل مرهمی بر قلب زخمی‌ام می‌افتند.
وقتی به تو فکر می‌کنم، چشمانم به آسمان گره می‌خورند،
چون تو، پاسخ دعاهای منی.


***

Your voice is a light in the dark of night,
your words fall like a balm upon my wounded heart.
When I think of you, my eyes fasten to the sky—
for you are the answer to my prayers.

***

دلنوشته قارا دومان
اثر:
@RPR"

 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,843
56,528
مدال‌ها
11
در روزی که باید طلیعه‌ی خوشبختی باشد، روزی که آن را رؤیای گمشده‌ی هر دختری می‌نامند، من در آینه‌ای که مقابلم ایستاده‌‌است، غریبه‌ای را نظاره می‌کنم.
چهره‌ای که در هاله‌ای از غبارِ آرایش محو شده‌است، چشمانی که تلألؤشان، از اشکی خاموش است، اما در ظلمتش هیچ فانوسی نمی‌درخشد.
لب‌هایی که به اجبار خم شده‌اند، نه از جنس شادی، بلکه از فرمانی بی‌رحم، از تقلایی بیهوده برای پنهان کردن بغضی که در عمق هستی‌ام رخنه کرده‌است.
گویی این لبخندِ ساختگی، آخرین سنگر است در برابر طوفانی که درونم می‌خروشد
.


***
On a day that should dawn with happiness,
A day they call every girl's lost dream,
I gaze at the stranger in the mirror before me -

A face fading in a halo of cosmetic dust,
Eyes whose sparkle comes from silent tears,
Yet no lantern flickers in their darkness.

Lips forced into a curve,
Not of joy, but by a cruel command -
A futile struggle to suppress the sob
That has fissured the bedrock of my being.

This counterfeit smile appears to be
The last bastion standing
Against the tempest raging within

***
دلنوشته در گریبان عدم
اثر:
@NARIYA

 
موضوع نویسنده

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,843
56,528
مدال‌ها
11
می‌نویسم، نه به خواستِ خود،
که دستی نامرئی از عمقِ تنهایی‌ام،
مرا به رقصِ ناگزیرِ کلمات می‌کشاند.
راه‌ها، چون دیوارهای یخ‌زده‌ی خسته،
یکی پس از دیگری برهم فرو می‌ریزند،
و دل، میان خارهای سکوتِ تیره،
چون برگ پاییزی، خرد و له می‌شود.
بازگشت نیست، فقط تهی‌ بودن پر صداست،
کلمات در گلو خفه می‌شوند،
و من، در مهِ خواب‌رفته‌ی رویاهای فرسوده،
بر لبه‌ی سرد سکوت،
چون پرنده‌ای با بالی شکسته،
ایستاده‌ام؛
نامش تنها یک واژه است: بن‌بست.


****
I write, not of my own will,
but an unseen hand from the depths of my solitude
drags me into the inevitable dance of words.
Paths, like weary walls of ice,
collapse one after another,
and the heart, among thorns of dark silence,
is crushed like an autumn leaf.
There is no return—only emptiness echoes loud.
Words suffocate in my throat,
and I, in the fog of worn-out dreams,
stand on the cold edge of silence
like a bird with a broken wing.
Its name is but one word:
*Dead end.*
***
دلنوشته بن‌بست

اثر:
Serenya@
 
بالا پایین