جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء تضاد مفاهیم عشق با نفرت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام تضاد مفاهیم عشق با نفرت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 284 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع تضاد مفاهیم عشق با نفرت
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
پنجره ی خیالم را به سوی عشق گشودم؛ به راستی، لغت پیچیده ای است حتی، پیچیده تر از بشر. در دیدگاه من عشق به همراه نفرت و نفرت در کنار عشق معنا می یابد.
عشق یعنی تپش های بی وقفه دل، عشق یعنی وجود گرما بخش مادرم، عشق یعنی داشتن تکیه گاهی جاودان، عشق همان لحظاتی است که برایت شیرین ترین ها رقم می خورد، عشق همان لبخندی است که وجود بدخواهانت را به رعشه می اندازد. عشق یعنی خوشمزگی های بی سروته. عشق همان اوقاتی است که زبان از وصفشان عاجز است. عشق یعنی وجود کسی که خانه وکاشانه اش در دلت ابدی است حتی، اگر بر ریسمان دلت چنگ بزند و دانه های باران را از چشمانت لبریز کند. عشق همان حصاری است که در اطراف قلبت میکشی که مبادا، گرگ صفتان وارد حریمت شوند. عشق یعنی دست کشیدن از خوشی ها برای کسی که ستاره ی وجودت و ماه آسمانت در دل شب های ظلمت بار است، همان کسی که با نگریستن در دیدگانش چراغ قلبت روشن و اقیانوس وجودت آرام می شود. عشق یعنی کسی که به یادش در پیاده رو ها قدم میزنی و بی مهابا نامش را بر زبانت جاری میکنی؛ همان کسی که با دیدنش تبسمی زیبا در باغچه ی لبانت کاشته میشود، کسی که پروردگار تو در زمین است. عشق یعنی داشتن دوستانی که با دیدن آنها وجودم لبریز از شور و شعف می شود، همان دوستانی که با دیدگانشان خوشی را به وجودم تزریق میکنند، آن گونه که فکر میکنم، کسی به اندازه ی من خوشبخت نیست.
اما، امان از آن روزی که نفرت در قلبت جای بگیرد. آن گاه همه ی خوبی ها و خوشی ها را با دستانت کنار میزنی و به اندیشه ی انتقام می افتی. نفرت همان حسی است که کودکی خردسال نسبت به کوه دنا دارد، همان کوهی که آرمان هایش را به یکباره کنار زد و ستاره های سعادت را ازقلبش چید، همان کوهی که پدر را با بی رحمی و سنگدلی تمام از او گرفت. نفرت همان لحظاتی است که زمان و مکان برایت بی معنا می شود و گرگ درونت تاج سلطنت را بر سر می گذارد. همان زمانی که گل تبسم از باغچه ی لبت چیده میشود و به جای آن بذر سکوت بر لبانت کاشته می شود. نفرت همان اوقاتی است که چراغی روشن در دلت باقی نمی ماند. همان زمانی که اقیانوس وجودت طوفانی و خانه ی دلت سوت و کور میشود. همان اوقاتی که تلخی را بر زبانت حس میکنی و قلبت از درون شکاف بر میدارد. همان اوقاتی که نقاب خوشحالی را بر سیمای محزونت می زنی تا، کسی از وجود شکست خورده ات آگاهی نیابد. نفرت زمانی است که چین خوردگی هایی بر پیشانی ات ظاهر میشود و با آوایی بلند فریاد میزنی.
 
بالا پایین