جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تلألو‌ی وهم] اثر «زهرا محمدی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط زرطلا با نام [تلألو‌ی وهم] اثر «زهرا محمدی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 246 بازدید, 4 پاسخ و 14 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تلألو‌ی وهم] اثر «زهرا محمدی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع زرطلا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط AsAl°
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
561
3,572
مدال‌ها
4
نام رمان: تلألو‌ی وهم
نویسنده: زهرامحمدی
ژانر: ترسناک، معمایی
عضو گپ نظارت: (5)S.O.W
خلاصه:
هیچ‌کَس از تلألو‌ی وهم، وصیت نمی‌کند.
چاره نمی‌یابد و مرهم بر زخم خونین نمی‌زند.
هیچ ابهامی تجربه‌ها را انبار نمی‌کند...
هیچ کتابی سودی را بازگو نخواهد کرد!
مرگ در آستانه‌ی پیشروی جلو نمی‌رود؛ اما آدم‌ها با رموز کتاب‌ها، هرگز دگر ماندگار نمی‌شوند!

مقدمه:
وهم واهی، موت نیست! مرگ در آنقدر پر محبت نیست که به سراغت بیاید.
کیفری که جان تو را می‌خرد، سایه‌ی پشت توست.
گناه ما کنجکاوی و کشف ابهام بود؛ اما شیطانی‌ که دام تسخیر پهن نموده بود، در کجا بود؟
او قطعا در باطن عالمیان در رقص است اما...
او این‌جاست. اکنون وجود دارد، آن هم در وهم اعتزال!
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,447
مدال‌ها
12
1715852427317.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما

|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
561
3,572
مدال‌ها
4
شروع:
(راوی)
دخترکی که پشت صندلی‌های آهنین نشسته بود با بیم از موجود شگرف روبه‌رویش پرسید:
- چرا اون آدما رو کشتی؟
موجود با نگاهی عجیب به او خیره شد. لبخند خوف‌ناکی زد و بی‌حرف، آهسته پلک بر هم فشرد.
دخترک به دوربین بالا نگاه می‌کند تا دستور برایش اجرا شود. افراد "FBI¹" او را از "²DARKWEB" خریداری کرده بودند. او از هر حال می‌مرد! چرا جان افراد خود را به ناگواری مهمان می‌نمودند؟
کارکنان در پشت سیستم به سرعت کارشان را انجام می‌دادند که صدای کارآگاه معروف اُتریش که به عقاب معروف بود، بلند گشت:
- دست بندش رو باز کنید.
پنج نفر در آن‌جا بیشتر وجود نداشتند که از مقام‌داران پاسگاه بودند. همه با تعجب به او خیره شدند که امیلی یکی از کارکنان آن‌جا بود با حیرت‌انگیز لب زد:
-‌ منظورت چیه آدریان؟ این‌ کار‌ها چیه؟ تو به اون دختر قول دادی!
آدریان همان‌طور که دیدگانش را به صفحه‌ی نمایش عظیم رو‌به‌رویش دوخته بود، نیم نگاهی حواله‌ی امیلی کرد و سرد گفت:
- سرت تو کار خودت باشه. دخالت نکن!
امیلی چین و شکن کرد و کنایه‌آمیز به حرف آمد:
- آدریان یادت نره من و تو در یک سطحیم. پس باید تصمیم‌هامون مشترک باشه!
آدریان بی‌توجه به امیلی و گفته‌هایش خطاب به دیوید که سیستم را کنترل می‌کرد، پرسید:
-‌ انجامش دادی؟
دیوید سری تکان داد و و دکمه‌‌‌ی "ctrl⁴" روی کیبورد را لمس کرد و با اظطراب ذاتی‌اش گفت:
- بله قربان! فقط... .
امیلی چشمانش گرد شد و خواست اعتراضی کند که مایکل با شوک، میان حرفش پرید و گفت:
- قربان!
همه‌ی نگاه‌ها به صفحه چرخید. دیوید شفافیت و کیفیت دوربین را بهتر کرد، با زدن دکمه‌ای صدای فریاد‌ و فغان‌های دخترک از ابر کامپیوتر بلند شد که التماس می‌کرد و کمک می‌خواست.
آدریان با دقت به صحنه‌ی نفرت‌انگیز مقابلش زل زد. دستبد‌های الکتریکی هیولا گسسته شده بود و دخترک از روی صندلی بر زمین پرت گشته بود.
هیولا که دختری با چشمان سرخ و موهایی ژولیده بود، چالاک به سویش هجوم برد.
دخترک از شدت خوف رو به موت بود و نفس نفس می‌زد. هیولا از موهای طلایی دخترک گرفت و کشید که پوست سرش کنده شد. آن را به سویی پرتاب کرد، دخترک هم‌چنان جیغ می‌کشید و طلب کمک می‌کرد؛ اما آن موجود بی‌اهمیت دو دستش را درون دهان دخترک فرو برد و فَکش را از هم باز کرد. در آن حدی که سر دخترک از فَک و گردش جدا شد و خون از آن فواره زد. صدای فریاد دخترک قطع شد، حالا آن قاتل مجهول بر روی خونابه‌ی جنازه‌‌‌اش ایستاده بود.
امیلی با مویه چشم از واقعیت تلخ روبه‌رویش گرفت و بر زمین افتاد.
دیوید، مایکل و علاوه بر الکساندر سرشان را به زیر بردند تا بلکه صحنه‌ی مقابل را نبینند.
اما آدریان با دقت به صحنه‌ی خشونت‌بار مقابلش خیره گردیده بود.
ناگهان بانگی از عفریته‌ای که نامش سندی بود، به گوش رسید.
سندی: بعدش نوبت تو هست الکساندر! تو شاهد این صحنه نبودی.
الکساندر چشمانش گرد گشت و سرش را بلند کرد و به بقیه دوخت. همه با ترس به او می‌نگریدند. الکساندر سوالاتی درون ذهنش پیچید.
آن لعنتی نامش را از کجا می‌دانست؟ چطور فهمید او به این صحنه خیره نشده است؟ چرا تنها او را گفت؟
1- اف بی ای، سازمان ضد تروریستی و تحقیقات جنایی
2- عقاب تیزپا
3- کنترل در کنار و پایین شیفت قرار دارد.
 
موضوع نویسنده

زرطلا

سطح
2
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
561
3,572
مدال‌ها
4
امیلی با وحشت سر بلند کرد و به الکساندر نگاه کرد. همه با شوک و تردید به او خیره شده بودند که الکساندر فریادی کشید و با خشم گفت:
- چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنید؟ نکنه می‌خواید منم بکشید؟
آدریان که این‌بار بار شگفت‌زده شده بود به سویش رفت و دست بر روی شانه‌اش گذاشت و گفت:
- نه... هرگز! ما فقط تعجب کردیم.
الکساندر به او خیره شد. آب دهانش را قورت داد و بی‌اعتماد و با ترس نگاه از او گرفت. آدریان دستش را از شانه‌اش برداشت که دیوید با هراس گفت:
- آدریان!‌ نظرت چیه سیستم رو نابود... یعنی خاموش کنیم؟
آدریان که هولناکی دیوید را دید، تلخ خندید و خطاب به مایکل گفت:
- با سازمان "scp¹" تماس بگیر.
زمانی که دید هم‌چنان حواس‌شان پرت است با خون‌سردی که در ظاهرش نشان می‌داد، فریاد کشید:
-‌ منتظر چی هستی؟
مایکل به خود آمد و (چشمی) گفت. امیلی از جا بلند شد، پاهایش را سمت آدریان که وسط اتاق مدیریت ایستاده بود سوق داد و با دلواپسی هویدا در چهره‌اش گفت:
- آدریان گفت نوبت الکساندر هست! یعنی چی؟
آدریان اخم سردرگمی کرد، به بچه‌ها که مشغول بودند؛ خیره گردید و گفت:
- نمی‌دونم. خودمم شوکه شدم!
مایکل پس از گرفتن تماس با سازمان "scp" رو به آدریان با صدایی لرزانی که شگرد حوادث چند لحظه‌ی گذشته بود، گفت:
- قربان با سازمان تماس گرفتیم. گفتن پیگیری می‌کنند.
پس از حرف مایکل آدریان خواست چیزی بگوید که قهقه‌های هیستریک هیولایی که در سکوت به سر می‌برد بلند شد.
همه با حیرت به او چشم دوخته بودند و توان نوسانی از خود نداشتند. سندی در همین حال که قاه‌قاه می‌خندید، رازآلود فریاد کشید:
- فکر کردی جون سالم به در می‌بری؟ الکساندر جان!
الکساندر که از بیم رو به جنون بود، از صندلی بلند شد و از صحفه فاصله گرفت.
شهروای همه‌شان از شدت هیجان با تندخویی تمام می‌کوبید که باز صدای سندی این کوبش بیشتر نمود.
سندی: چی شده؟ فکر کردین من کَرم؟
آدریان با این‌که اوضاع نامساعدی داشت، خودش را جمع و جور کرد و رو دیوید با خون‌سردی ظاهری گفت:
- ربات‌ها رو بفرستید و یه هدفون توی گوشش بزارین یا پرده‌ی گوشش رو پاره کنید.
دیوید (چشمی) گفت و سریع دست‌ به کار گشت.
طولی نکشید که ربات‌هایی بسیج شدند و به سوی سندی حمله‌ور شدند.
ربات‌ها دستش را به سوی دیوار بردند و جایی که دستبند الکتریکی وجود داشت، در حصار گرفتار کردند.

1- اس سی پی، سازمانی که موجودات ماورایی رو جمع‌آوری می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین