جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تناسخ عشق] اثر «ندا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط @neda با نام [تناسخ عشق] اثر «ندا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 432 بازدید, 5 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تناسخ عشق] اثر «ندا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع @neda
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

@neda

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
31
مدال‌ها
1
اسم رمان: تناسخ عشق
نویسنده: ندا
ژانر: عاشقانه، فانتزی
عضو گپ نظارت: S.O.V(1)
خلاصه: فکرشم نمیکردم دوباره عاشق کسی بشم که باعث آزار و اذیت من شده بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

_ نفس _

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,237
3,447
مدال‌ها
5
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه


پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

@neda

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
31
مدال‌ها
1
یک عمارت قدیمی وسط جنگل تاریک که وارد حیاط میشی دو مرد یک زن را کتک می زنند و بچه های اون زن گریه می کنن چهره هیچ کدومشون مشخص نیست.
شدت ضربه های اون دو مرد بیشتر میشه و من از خواب بیدار میشم.نفس نفس میزنم و عرق سرد رو از روی پیشانیم پاک میکنم.
دوباره همون کابوس تکراری هرشب رو دیدم همون زن و عمارت.
همون کابوسی که ۲ماهه خواب رو بر من زهر کرده.
در اتاق باز میشه و مادرم وارد اتاق میشه.
_دوباره همون خواب رو دیدی؟
سری تکون میدم که ادامه میده:
_فردا باید بری پیش روانشناس
_که چی بشه؟
_کمکت کنه
_اما....
_اما نداره فردا باید بری
مادرم از اتاق خارج میشه و من رو تخت دراز میکشم و نگاهم رو به سقف میدم.
می ترسم بخوابم دوباره همون خواب رو ببنم .تا خود صب از سر ترس بیدار موندم.
صب مادرم وارد اتاق شد و بعد از خوردن صبحانه به سمت مطب روانشناس حرکت کردم.
توی راه به اون عمارت و زن فکر کردم.
عمارتی که وسط جنگل تاریک و ترسناک بود و دو مردی که با مشت و لگد به جان ان زن افتاده بودنند.
و دو کودکی که از ترس گریه می کردنند و هم رو در اغوش گرفته بودنند.
با صدای راننده تاکسی از افکار درهم برهمم خارج شدم و از تاکسی پیاده شدم وارد مطب شدم بعد از چند دقیقه نوبت من شد وارد اتاق شدم.
روبه روی میز خانوم دکتر نشستم و شروع به صحبت کردم:
_راستش چند ماهه که یه کابوس تکراریو می بینم به طوری که می ترسم بخوابم دوباره همون کابوس رو ببنم .
_چه کابوسی؟
_یه عمارت وسط جنگل و دو مردی که یک زن رو می زنند و دو کودکی که گریه می کنند .
_خیلی خوب عزیزم برات چند تا دارو می نویسم‌که بتونی راحت تر بخوابی
_ممنون
از مطب دکتر خارج شدم و به دوستم ایدا زنگ زدم :
_الو ایدا
_جونم
_کجایی ؟؟
_خونه
_میای ببنمت
_اوکی ادرس بده امدم
ادرس رو به ایدا دادم و منتظر امدنش شدم...
 
موضوع نویسنده

@neda

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
31
مدال‌ها
1


  • ادرس جایی که بودم رو به ایدا دادم و بعد از چند دقیقه امد:
    _سلام
    _سلام چه عجب یاد از رفیقت کردی‌
    _ببخش این چند روزه واقعا درگیر بودم
    _خب؟
    _چی خب؟
    _برای چی گفتی بیام پیشت؟
    _اهان راستش من ۲ماه یه خواب تکراری می بینم بطوری که دیگه از خوابیدن می ترسم
    _خوب؟
    _امدم پیش روانشناس کمکم کنه
    _هزاربار بهت گفتم اینقدر دنبال این فیلم و رمانا نباش ببن اخرش شد این
    _چه ربطی داره؟؟
    _ربطش خیلی زیاده
    _خوب حالا
    _راحیل؟؟
    _هوم؟
    _من یه نفر میشناسم میتونه کمکت کنه
    _کی؟
    _پاشو خودت میفهمی
    _خوب بگو کیه؟؟
    _پاشو میگم
    از جام بلند شدم و پشت سر ایدا شروع به حرکت کردم که بعد از نیم ساعت جلو یه کتابخونه رسیدیم
    _کتابخونه میخواد بهم کمک کنه؟؟؟
    _بیا تو
    وارد کتابخونه شدیم که نگاهم به مردی افتاد و قلبم به تپش افتاد.
    من چم شده بود چرا اینطوری شدم.
    تپش قلبم طوری بود که باعث شد بیفتم زمین و چشمام بسته شه.پشت پلکام تصویر دختری که هرشب تو کابوس میدیم نقش بست که سمت اون زن دوید و مردی از پشت اون دختر گرفت و باعث افتادنش روی زمین شد.
    هر لحظه تپش قلبم شدت میگرفت و شدت نفس زدنام بیشتر.
    و نگاه نیمه جونمو به چهره نگران ایدا دادم و دراخر صدایی توی گوشم پیچید:هرجای دنیا باشی جسمت روحت برای منهههه برای منننن......


 
موضوع نویسنده

@neda

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
31
مدال‌ها
1
چشمام بسته شد و جمله ایی توی گوشم تکرار شد هرجای دنیا که باشی جسمت روحت برای منهههه....منننن
هوشیار بودم صدای ادمای اطرافمو می شنیدم ولی نمیتونستم چشمامو باز کنم.
انگار به پلکام وزنه ۵۰۰ کیلویی وصل کردن.سعی کردم چشامو باز کنم اما درد شدیدی در قسمت چپ سینم حس کردم و اخ بی صدایی گفتم.
که صدای بیرون رفتن ادمای تو اتاق رو شنیدم.اروم چشام رو باز کردم سعی کردم اتفاقاتی که افتاده رو مرور کنم و اینکه من الان کجام؟؟؟
ناگهان درد شدیدی توی قسمت چپ سینم هس کردم و نفس کشیدن رو یادم رفت.
عرق سردی رو کمرم نشست. شدت درد بیشتر میشد و نفسای مت کم .که در اتاق باز شد و یک پزشک و چند پرستار وارد اتاق شدن دستگاه اکسیژن رو روی صورتم قرار دادن و چند تا امپول و سرم بهم زدن و بعد از چند دقیقه درد از بین رفت و اروم چشام رو بستم.
پشت پلکام دوباره همون عمارت ترسناک نقش بست اما ایندفعه یک زن با اقتدار خاصی توی ایوان عمارت ایستاده بود و به صحنه رو به روش نگاه میکرد.
نگاهم رو به صحنه روبه روش دادم یک زن بین دو مرد کتک میخورد و دو بچه هم رو دراغوش داشتند و گریه می کردنند
کجای این صحنه تماشا کردن داشت؟
این زن چقدر بی رحم بود که کاری برای اون زن بدبخت و بچه ها نمی کرد
با شنیدن صدای پر نفرت همون زن که گفت :
_اینم برات کمه
انگار یه سطل اب سرد ریختن روم این صدا به قدری برام اشنا بود که انگار سالیان سال باهاش زندگی کردم.
انگار صاحب صدا رو میشناختم‌ولی کی بود؟
سعی کردم‌چهرشو ببنم ولی چهرش مشخص نبود.
هوف ای کاش میشد بفهمم این زن کیه؟
چرا اینقدر برام اشناست؟؟
با شنیدن صدای ایدا که مداوم صدام میزد چشمام رو باز کردم ایدایی رو کنار خودم دیدم که از ترس رنگ به رو نداشت و چشماش به سرخی میزد .
یعنی گریه کرده؟
با صدایی گرفته گفتم:
_آ...آیداا
فین فین کنان جواب داد:
_جونم...جونم تو که منو نصف عمرم کردی
_برم دکتر رو صدا بزنم
_وا....وایسا
اما انگار صدامو نشنید از اتاق خارج شد و من موندم هزار فکر و خیال.......
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین