- Aug
- 2
- 22
- مدالها
- 1
Kaniii
دلم همچو فلک، با زغالی پر از سردرگمی پوشیده شده، و چقدر تقلا میکند تا بِگِریَد.
قلبم طوری خورد شده که تیکه هایش از برنده ترین خنجر های عالم،برنده تر است.اما چه فایده که فقط روحم را میبرد.
چشمانم قرمز شده اند.از اشک ریختن بیزار شده اند و عجیب دلشان خون گریه کردن میخواهد.
تنهایی به گونه ای با بدنم خو گرفته است که گاهی دوست دارم مدتها در اتاقی تاریک و بی سکوت فقط با تنهایی هایم،تنها باشم.
صدای فریاد اطرافیان گوش فلک را کر کرده
صدای ناله ی عزیزانم دل های آرام را خون کرده
دلسوزی های بی باکانه عجیب غرورم را له کرده
ولی چه فایده که چیزی در قلبم تغییر نکرده.
دلم همچو فلک، با زغالی پر از سردرگمی پوشیده شده، و چقدر تقلا میکند تا بِگِریَد.
قلبم طوری خورد شده که تیکه هایش از برنده ترین خنجر های عالم،برنده تر است.اما چه فایده که فقط روحم را میبرد.
چشمانم قرمز شده اند.از اشک ریختن بیزار شده اند و عجیب دلشان خون گریه کردن میخواهد.
تنهایی به گونه ای با بدنم خو گرفته است که گاهی دوست دارم مدتها در اتاقی تاریک و بی سکوت فقط با تنهایی هایم،تنها باشم.
صدای فریاد اطرافیان گوش فلک را کر کرده
صدای ناله ی عزیزانم دل های آرام را خون کرده
دلسوزی های بی باکانه عجیب غرورم را له کرده
ولی چه فایده که چیزی در قلبم تغییر نکرده.