جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء توصیف یک روز برفی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط DEVL با نام توصیف یک روز برفی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 211 بازدید, 1 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع توصیف یک روز برفی
نویسنده موضوع DEVL
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DEVL
موضوع نویسنده

DEVL

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Aug
2,815
21,384
مدال‌ها
4
به‌نام‌ خدا.

نام‌انشاء: توصیف یک روز برفی!
 
موضوع نویسنده

DEVL

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Aug
2,815
21,384
مدال‌ها
4
به نام آفرینده فصل ها و زیبایی های نهفته در هر فصل انشا خود را آغاز میکنم .
از خواب بیدار می شوم.همه جا سفید پوش شده است.ازخانه خارج
می شوم. درختانی که تا پریروز لباس سبز پوشیده بودند و دیروز بی لباس
بودند،امروزلباس سفیدی به تن کرده اند. بام خانه ها هم سفید شده است.آب
رودخانه ها یخبسته اند.دیگر آن ماهی های رنگارنگ نمی توانند سر از
آب بیرون بیاورند واز منظره ی بیرون از آب لذت ببرند.دیگر آن چمنزارها
و کشتزارها درمیان ما نیستند و لایه ای از برف صورتشان را پوشانده است.
در دوردست کوهای برف گرفته و ابرهای سیاه و سفید،شهر را سفیدرنگ
کرده اند و با دانه های ستاره ای شکل آن را برجسته نشان داده اند.
از تماشای منظره ی برفی چشم می پوشم و تصمیم قدم زدن میگیرم.جای
پای کفش هایم برروی برف ها نقش برمی دارند.صدای برف های زیر کفش-
هایم مانند صدای خش،خش برگ های خشکیده ی پاییز است؛چرا که آن
برف هاینرم،زیر پاهایم خشک و سفت می شوند.
در آن طرف دانه های برفِ بلور مانند در نقطه ای جمع شده اند و یک
آدمکِ برفی را تشکیل داده اند.
انشا یک روز برفی
دوردست ها می نگرم؛خورشید هنگام طلوع کردن را مناسب می بیند و
با یک پرتاب بر روی برف های بلورین نور می تاباند.آدم برفی ها از
خجالت آب می شوند؛ پیاده روهای برفی به پیاده روهای سنگی تبدیل
می شوند؛یخ ها آب می شوند وماهی ها از خوشحالی به بالا و پایین
می پرند.گل ها و چمنزارها سر از برف ها بیرون می آورند.برف هایی که
از خجالت آب می شوند.درختان هم لباس صورتی به تن کرده اند.
حالا نوبت بهار است که سراز این برف ها بیرون بکشد.
در هر سوی که نگاه میکنم نشانه ای زیبایی تو می بینم . ای خالق من . ای خالق زیبایی نهفته در هر دانه برف . ای نقاش چیره دست هستی . دوستت دارم .
 
بالا پایین